میرویس خان هوتک
در سال ۱۱۲۰
هجری قمری (۱۷۰۸
میلادی) پشتونهای غلزایی به رهبری میرویس خان هوتک سلطهصفویان ایران بر قندهار را برانداختند ؛ در هرات نیز پشتونهای ابدالی
همین کار را کردند. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند که محمود افغان مشهور
به شاه محمود هوتکی بر بخشهای وسیعی از ایران نیز برای مدتی حکم میراند. اما از آنجاییکه
ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپائید
و بزودی برچیده شد
میرویس مشهور به
حاجی میر خان نیکه در سال 1673 م در یکی از قبیله های هوتکی غلجائی در قندهار تولد
یافت و پدرش خالم خان نام داشت . میرویس دو پسر داشت بنامهای میر حسین و میر محمود. میرویس در محیط شهر قندهار رشد و نمو کرد و دربار
صفوی او را به کلانتری همان شهر گماشت و شاه صفوی ریاست او را در قبائیل غلجائی رسماً
تصدیق نمود
میرویس خان تا سال
1709 م مشغول مذاکره و طرح یک قیام بود بلاخره در جرگه مخفی در منطقه مانجه در 20 میلی
شمالشرق قندهار قرار قطعی اتخاذ گردید تا حکومت آزاد ملی تشکیل گردد و گرگین با سپاه
اش معدوم شود. میرویس خان را در این جرگه به
رهبری قوای ملی پذیرفتند در این جرگه سران روسای قبایل ابدالی ـ تاجیک ـ هزاره ازبک
و بلوچ به شمول ملا های متنفذ بحیث یک قوای ملی متشکل گردیدند بدین ترتیب قیام ملی
تاسیس شد. پس از زد و خورد و تاکتیک های سیاسی
که به هدایت میرویس نیکه صورت گرفت گرگین و یاران ظالمش کشته شدند و طرح یک حکومت جدید
که در واقع هسته تشکیل دولت سرتاسری آینده افغانستان بود ریخته شد
سر انجام میرویس
خان در سال 1715 م در سن 41 سالگی چشم از جهان بست و وی را در شش کروهی شهر قندهار
در قریه کوکران بخاک سپردند. ای قوم افغان
از روی ایمان می گویم که از ین همه اقدامات مطلب من فقط و فقط آزادی شما بوده است زیرا
آزادی آنچنان متاع و بی بهاست که برای حصول آن نیرنگها ضرور است
میرویس خان با دقت
و احتیاط رفتار میکرد و با جنگ های شدید که با قشون ایران نمود توانست استقلال قندهار
را در سال 1712 م اعلان نماید. میرویس خان
نه تنها استقلال خود بلکه زمینه را چنان مساعد ساخت که جانشینان بعدی اش توانستند دولت
صفوی را از پا در آورند و سلطنت خویش را در ایران اعلام بدارند
شاه محمود هوتکی
شاه محمود (دوران
حکومت1716 ـ 1725 م ) فرزند ميرويس خان هوتکی ، جوانی نيرومند و جنگاوری دلير بود ،
اما زيرکی و تدبير پدر را نداشت ، زيرا در وقت جلوس 18 ساله بودو برای رسيدن به منزلهً پدر به وقت وتجارب
بيشتری نياز داشت، مگرسن کم و مسئوليت زياد و تصاميم عجولانه و بدون تامل و مشورت با
بزرگان لشکری و بروز عکس العمل های مردم چنان براعضابش فشار وارد نمود که مبتلا بجنون
شد ودر27 سالگی درگذشت کروسينسکی،کشیش پولندی که شاهد سقوط اصفهان بوسیله افغانها
بوده، و چندين بار فرصت ديدار با شاه محمود برايش ميسر گرديده، میگوید: محمودافغان
، اطلاعات مقدماتی خود را در مورد ايران و دو دستگی و اختلاف در ارگان دولت صفوی، اززبان
پدرش ، حتی در بالين مرگ او شنيده بود و بنابرآن، انديشه پيشروی تا قلب ايران را در
سر داشت. بی نظمی و ازهم گسيختگی اموراداری
، اختلاف و توطئه چينی درباريان يکی عليه ديگری ، رشوه خواری وستمباره گی حکام خودکام
صفوی و عدم رعايت قوانين جاری درکشور، تعصبات مذهبی و قومی نسبت به گروههای که مذهب
شيعی نداشتند ، فشار ماليات های توان فرسا و اعمال شکنجه برای وصول ماليات های عقب
افتاده ، در پهلوی دهها کاستی ديگر، ازويژه گیهای دولت شاه سلطان حسین صفوی بود
شاه سلطان حسين
آخرين شاه سلسله صفوی بود. درعهد اين شاه تعصبات مذهبی روحانيت شيعه چنان اوج گرفت
که سبب شد در اکثر ايالات تابع ايران اقليت های مذهبی دست به شورش و طغيان بزنند. با
استفاده از حالت شاه محمود هم مصصم به لشکر کشی به ایران گردید و در تابستان 1917 موفق
به سقوط کرمان و در سال 1722 اصفهان توسط فوا افغانی تصرف و عملا دولت صفوی ایران سقوط
نمود و زوال گردید و به این ترتیب بخس های از ایران نیز شامل قلمرو افغانی گردید شاه محمود در ابتدا شخص خیلی نرم و عادلی بود و بعد ها در اثر شکست
های که در بعضی از لشکر کشی ها و همچنان بدگمانی هایکه نسبت به رجال افغانی خود پیدا
نمود عصبی مزاج و مستبد گردید و بلاخره وضع روحی وی آنقدر بد و بدتر گردید که به جنون
کشید ، که این حالت جنون وی باعث قتل وقتال های بیشماری گردید که حتی با دست خود به
قتل و قتال زد. و این عمل وی باعث گردید که دیگر رجال و سران افغان و از جمله امان
الله و يکی ديگر از سران افغان به این تصمیم گردیدند که چون ديگر شاه محمود قادر به
ادامه فرمانروايی نبود ، اشرف را از زندان رها ساختند و سپس در راس 700 يا
800 تن راهی ميدان شاه شدند. آنان بمجرد ورود
به ميدان به قصر سلطنتی حمله بردند ، گارد سلطنتی پس از اندک مقاومت تسليم و اشرف فورا
قصر را به تصرف آورد و شاه محمود را به زندان سپرد. بعداز سه روز محمود براثر بيماری
يا براثر سو قصدی از ميان رفت و سلطنت اشرف بعد از مرگ محمود اعلام گرديد
شاه اشرف هوتکی
شاه اشرف پسر مير عبدالعزيز هوتک که با شاه محمود هم سن و سال و
در حدود ٢٦ يا ٢٧ سال داشت به تاريخ ٢٦ اپريل ١٧٢٥ ميلادى به سلطنت ايران نشست
بقول کروسينسکى،
او با همه جوانى، لشکرکشى کار آزموده و شجاعى بود و کفايت خود را در مقام رهبرى به
مرحله ثبوت رسانده بود.محمود نيز بدلايل شجاعت و دليرى مسلم خود مورد احترام زيردستان
و لشکريان خود بود، ليکن دلها را بجاى محبت آکنده از رعب و ترس ساخته بود. اشرف در
عين آنکه همچون محمود به دليرى و شجاعت معروف بود، به غايت مورد علاقه سپاهيانش قرار
داشت و چون زيرکتر از محمود بود، بيشتر جانب احتياط رارعايت مىکرد.
اشرف در آغاز خيال
داشت سلطنت ايران را به سلطان حسين پادشاه مخلوع صفوى اعاده کند. اما شاه که در اين
وقت گوشهنشين و تارک دنيا شده بود از قبول اين امر ابا ورزيد،
اما خواهش نمود تا به وضع عايلهاش توجه بيشترى صورت
گيرد و در عين حال يکى از دخترانش را به عقد خود درآورد. اشرف اين مامول را پذيرفت
و دستور داد تا بجاى پنجاه تومان مدد معاش ماهيانه، هفته اى پنجاه تومان به خانواده
شاه مخلوع فرستاده شود. همچنان اشرف با يکى از شاهدختها ازدواج نمود. اما قبل از هر عمل ديگر دستور داد اجساد شاهزادگان را با احترام
و تجليل فراوان توسط کاروان به قم انتقال داده و در آرامگاه سلطنتى بخاک بسپارند. طبعأ
اين عمل او سبب ارضاى خاطر ايرانيان مىگرديد. بقول
کروسينسکى ، مردم اصفهان باگريه وزارى جنازه ها را تا واپسين آباديهاى اصفهان بدرقه
کردند و اين بارخود را با اين فکرتسلى مى دادند که مى توانند با آزادى برنگون بختيهاى
خود و خاندان سلطنتى اشک بريزن شاه اشرف در دوران زمامداری خود نه تنها خود را مجبور
به دفاع از منافع ايران در برابر روسها و
ترکها مىديد بلکه مىبايستى شورشهايى را که از طرف مدعيان و وارثان
دروغين سلطنت صفوى از گوشه و کنار مملکت بروز مىکرد
را نيز خاموش سازد
در نتيجه تجاوزات
روسها و ترکها بر قلمرو ايران صفوى،
ايران تقريبأ به چهار قسمت تقسيم شده بود. ولايات غربى و شمال غربى آن بدولت عثمانى
و ولايت شمالـى آن بدولت روس تعلق گرفت. خراسان غربى و باقى حصص شمالـى ايران در اختيار
طهماسب ميرزاى صفوى قرار داشت که بعد از مرگ پدر خود را به عنوان پادشاه ايران اعلان
کرده بود و شاه اشرف که بر اصفهان، شيراز، قزوين، تهران، کرمان و سيستان و حصص جنوب
غربى ايران مسلط بود. قندهار که خاستگاه اشرف بود بعد از مرگ شاه محمود، تحت رهبرى
برادر شاه محمود، شاه حسين از دست اشرف خارج شده و خود را مستقل اعلان کرده بود. در
نتيجه شاه اشرف از گرفتن کمک از کشور خود محروم ماند و مجبور شد بيش از پيش بر سپاهيان
اجير از عشاير سنى مذهب ايران تکيه کند و اين خود تکيهگاه ضعيفى بود
در زمان زمامداری
شاه اشرف در ایران مدعيان و وارثان دروغين سلطنت صفوى از گوشه و کنار مملکت بروز مىکرد اين همه ادعاهاى دروغين
و شورشهايى که مردم بدنبال آنان بر پا مىکردند، حاکى از آن بود که مردم حاکميت بيگانه را در کشور خود نمىخواستند و در جستجوى کسى بودند تا آنها را از چنگ اشغال گران نجات
دهد. سر انجام يک چنين کسى پيدا شد این شخص
يک جنگاور شجاع و دليرى بود که از کوره جنگهاى قدرتطلبى ٦-٧ سال گذشته بدر آمده بود. او نادرقلـى، فرمانده اصلـى نيروهاى
شاهزاده طهماسب بود. مؤرخين معتقدند که آموزشهاى
رزمى نادرقلـى در دستگاه حکومت ملک محمود سيستانى در خراسان، در آتيه درخشان او نقش
سازنده داشته است. نادر، ابتدا در خدمت ملک محمود سيستانى بسر مىبرد، چون در خود نخوت و غرورى حس مىکرد، از خدمت ملک بيرون رفت و برهزنى پرداخت. سعى ملک محمود در دستگيرى وى
جاى را نگرفت. آوازه شجاعت او بگوش شاهزاده طهماسب رسيد و او که از خدا چنين آدمى را
مىخواست خود براى ديدار و الحاق نادر از مازندران
به خراسان آمد و در قوچان وى را ملاقات کرد و نادر که خيالاتى در سر داشت ، وجود شاهزاده
طهماسب را براى رسيدن به اهداف آينده خويش، غنيمت شمرد و در صف مدافعين سلطنت صفوى
درآمد. سپس نيروهاى طهماسب ميرزا تحت سرکردگى نادرقلـى و فتح علـىخان قاجار، براى نبرد با
ملک محمود سيستانى که در آن هنگام شاه خراسان خوانده مىشد، خود را آماده کردند و پس از جنگهاى چند
مشهد را متصرف و ملک محمود را وادار به تسليم نمودند و سراسر خراسان به اطاعت طهماسب
ميرزا درآمد
احمد شاه ابدالی (احمدشاه بابا)
(۱۷۷۳-۱۷۴۷)
سیر تکامل فیودالیزم
در بین اهالی قندهار و مبارزه دوام دار مردم علیه استیلای خارجی، زمینه تشکیل یک دولت
مرکزی قوی را در افغانستان مهیا کرده بود. این است که دولت ابدالی بقیادت احمد شاه
تاسیس شد. احمد شاه در سال مرگ پدرش زمان خان در شهرِ هرات متولد شد (۱۷۲۲).
چون محمد خان ابدالی رقیب پدرش بحکومت هرات منتخب گردید،
مادر احمد شاه با طفل خود به شهر فراه نقل مکان نمود. از آن بعد تا استیلای نادرشاه
خراسانی در هرات و فراه، احمد شاه در هیچ گونه فعالیت سیاسی و نظامی برادرش ذوالفقار
خان شرکت نداشت. از آن بعد او با برادرش به دربار پادشاه غلجائی قندهار (شاه حسین)
پناهنده شده و در آن جا محبوس سیاسی گردید. وقتیکه نادرشاه در سال ۱۷۳۸
شهر قندهار را فتح نمود، ذوالفقار خان را در مازندران ایران
تبعید و در آن جا مسموم کرد. احمد شاه در مازندران باقیماند و این وقت ۲۰
ساله بود که به دربار نادرشاه رسید. نادر اورا در زمره افسران
نظامی افغانی خود قبول کرد و بعد از آنکه اخلاق و کفایت اورا بدید، قوماندانی قطعات
ابدالی و ازبکی را به او داد. پس از این احمد شاه تا زمان مرگ نادر در دربار و اردوی
او باقیماند.
در طی این مدت رفتار
و گفتار احمد شاه طرف اعتماد نادرشاه و سپاه افغانی او قرار گرفت. در وقت کشته شدن
نادرشاه، احمد شاه ۲۵ سال عمر داشت و در این مدت او صفحات
مختلف حیات را دیده و با ذلت تبعید و اسارت و هم با عزت و فرمان دهی بسر برد او با
طبقات مختلف اجتماعی محشور گردید و عروج و سقوط دولت افغانی و نادری را در هرات و قندهار
و خراسان و ایران به چشم دید. تمام این حادثه ها در هوش و قضاوت او تاثیر برانگیزندۀ
نموده و در طبع و اخلاقش توازن و پخته گی ایجاد کرد. در عین زمان احمد شاه از تحصیل
دریغ ننمود و در زبان های دری و پشتو صاحب سواد گردید. حتی در پشتو شعر میسرائید. او
از نظر فزیکی قوی و متناسب الاعضا و سوار مقاوم و سپه کش دلیری بود.
همینکه نادرشاه
خراسانی کشته شد و اختلال در اردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی که مرکب از چهار
هزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومی نورمحمد غلجائی
و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت کردند. در قندهار که مرکز بین الاقوامی افغانستان
بود، نورمحمد خان به خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و هزاره و بلوچ و تاجیک پیشنهاد
کرد که جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود. این جرگه در اکتوبر سال ۱۷۴۷
در عمارت «مزار شیر سرخ» در داخل قلعه نظامی نادر آباد منعقد
گردید و نه روز دوام نمود. در طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نمیشد، زیرا موضوع مهم و
هر خان مقتدر طالب سلطنت بود، در حالیکه خانهای رقیب (از قبیل نورمحمد خان غلجائی،
محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی و غیره) همدیگر را رد
میکردند. تنها کسیکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمیزد احمدخان ابدالی بود، زیرا عشیرۀ
او سدوزائی، از حیث کمیت خوردترین از سایر عشایر بود. گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس
ابدالی های ارغستان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانهای
غلجائی و ابدالی که همدیگر را نفی میکردند، خلائی تولید کرد که بایستی حتماً پُر میشد.
پس در روز نهم جرگه، طرفین یکنفر عضو جرگه را حکم تعین کردند که هرکه را او به سلطنت
انتخاب کند، همه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود که به هیچ قبیله، حتی قندهار،
تعلق نداشت و او همان صابر شاه نام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود
که طبقات مختلف قندهار به او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد
ابدالی را به حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشه گندمی را در عوض تاج به کلاه او نصب نمود.
فیودالهای بزرگ اگر خواستند یا نخواستند، مجبور به بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان
گردیدند. این است که احمد خان ابدالی به عنوان «احمد شاه» به پادشاهی کشور اعلان شد.
احمد شاه بعد از
پادشاه شدن، ثابت کرد که آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیاسی و
نظامی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر است که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً
استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز برای تشکیل یک دولت مستقل در افغانستان
مساعد بود. در داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شهری و پیشه
ور، همه سالهای متمادی در زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیات
و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. در
غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه
کرده و اینک برای حفظ و تقویۀ یکدولت ملی در برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت
مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف
سائیده میشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت به دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیارات
نامحدود بودند. لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- که از هجوم چنگیزخان
به این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- برای اعاشه و تفریح عدۀ انگشت
شمار ارباب و میر و بیگ و روحانی، جان میکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت
و تادیه مالیات بدولت های مرکزی افغانستان برای حفظ قدرت منطقوی خود تا اواخر قرن نزدهم
در مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر
متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و
فشار سیاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند.
در حالیکه همین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند که قوت بشری چنگیزخان را در خود
فرو برده و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی در مرکز افغانستان اثری
نگذاشتند. همچنین بدرجه دوم مردم ولایات شمالی افغانستان نیز در مضیقه نظام فیودالی
سخت فشرده میشدند.
و اما در جوار افغانستان
ایران بعد از مرگ نادرشاه خراسانی، در گرداب هرج و مرج داخلی و ملوک الطوایفی فرورفته،
دیگر قادر به تجاوز در ممالک همسایه نبود. در بخارا و ماورالنهر نیز دولت جنیدی روبه
انحطاط نهاده و اشراف فیودال در مناطق مختلفه کشور حتی پایتخت بخارا مستقل شده بودند،
دربار جنیدی بخارا با مدعیان تازۀ تاج و تخت دست و گریبان بود، تا جائیکه شش سال از
جلوس احمدشاه نگذشته بود که محمد رحیم خان مدعی در جای عبدالله خان ثانی جنیدی نشست
و پنجسال بعد عبدالعزیز آخرین پادشاه جنیدی توانست که پادشاهی سلسله خودرا اعاده کند.
اوضاع سیاسی خوارزم بدتر از ماورالنهر و بازیچه اغراض اشراف بود و تا قبل از ظهور احمدشاه،
خان ها یکی پی دیگری می آمد و میرفت و در مدت کمتر از چهل سال، ده پادشاه در خوارزم
کشته و یا تبدیل شده بودند، لهذا فرصت حمله به کشور دیگری را نداشتند. در هندوستان
جنوبی، در عهد سلطنت اورنگزیب «حکومت مرتهه» برهبری «سیواجی» تأسیس شده بود، که بعد
از مرگ اورنگزیب قوی شده و در ۳۰ سال مالک تقریباً تمام شبهه جزیره جنوبی هند گردیده بود. ازاین رو دولت بابری
هند دیگر قادر نبود که در افغانستان مثل سابق فشار وارد کند. خصوصاً که در جبهه شمال
هم یک قوه جدیدالظهور و مخالف بنام «سکهه» بوجود آمده بود. ممحد شاه برای نام شهنشاه
هندوستان بود، والیان بزرگ او در اوده و بنگال و حیدرآباد دکن و کرناتک و غیره همه
مستقل بوده و تنها خراجی به پایتخت میپرداختند. نواب ها نیز اسما خودرا مادون والیان
بزرگ (صوبه دار) میدانستند و بس.
در هند در عمق این
اوضاع یک قوه نهانی و خطرناک دیگر وجود داشت که مثل اختاپوتی (هشت پا) از ماورای بحار
غوطه زده و در سواحل هند سرکشیده بود. این قوت ناآشنا که با اسلحه علم و فن و تخنیک
عالیتری و هم با حرص و خشونت مجهز بود، بشکل تدریجی، اما عمیقاً در عروق و شرائین هند
جسیم و غنی سیر میکرد، در حالیکه هندی ها ایشان را از سوداگری هنوز بیشتر نمیدانستند،
و افغانها آنان را «بساری و دکاندار» مینامیدند، و این همان استعمارگران غربی بودند
که تجزیه و تقسیم و نفاق تمام قوتهای ملی هند را با ثروت آن میخواستند.
همچنین یک قوت دیگری
هم در هند وجود داشت که عبارت بود از نفوذ سیاسی و نظامی افغانها در دربار هند و در
ولایت هند. در دربار دهلی مثل نجیب الدوله افغان (نجیب خان یوسفزائی) افسر مقتدری،
و در ولایت کترا و فرخ آباد و ملتان سلسله های حکمران روهیله و بنگش و ابدالی افغان
(سعدالله خان روهیله احمدخان بنگش و زائد خان ابدالی) با قوای زیادی قرار داشتند. تمام
این اوضاع احمدشاه را از طرف هنوستان مطمئن میساخت، و در تأسیس و تحکیم دولت سرتاسری
افغانستان، زمینه مساعد بدست میداد. این است که احمدشاه در اندک مدتی به آسانی توانست
از جیخون تا عمان و از ولایات خراسان و سیستان تا رودبار سند، افغانستان را وحدت سیاسی
بخشد.
در طی ۲۵
سال سلطنت احمدشاه، مرکزیت دولت و امنیت عمومی، طوری قائم
شد که فیودال و ملاک در رفتار خود نسبت بدهقان، مسؤلیت خودرا در برابر دولت احساس کرد.
طبقه متوسط و شهری و تاجر نیز ساحۀ آزادتر فعالیت بدست آوردند. این اوضاع در داخل سیستم
فیودالی متمرکز اسباب استحکام دولت را فراهم نمود. از دیگر طرف احمدشاه، فیودالهای
مقتدر را بواسطه اشتراک در امور مسلکی و نظامی ارضا نمود، و بنظریات آنان در جرگه های
موقوت اعتنا نمود، و هم آنان را بیشتر در سفر های جنگی مشغول نگهداشت. این است که بدون
یکی دوبار، با عصیان آنها دچار نگردید. شدیدترین این مخالفت ها از طرف مقتدر ترین فیودالهای
قندهار (چون نورمحمدخان میرافغان، عثمان خان توپچی باشی، کدوخان و محبت خان پوپلزائی
و غیره) بعمل آمد. این ها که در روز انتخاب احمدشاه به پادشاهی، تصور میکردند تنهائی
احمدشاه و ضعف قبیله اش مانع مطلق العنانی ایشان نخواهد شد، وقتیکه دیدند احمدشاه سیطره
دولت را در تمام شئون اجتماعی پهن کرده و در دهن فیودالهای قوی و قدیم لگام زده است،
برآشفتند و هنگامیکه احمدشاه در سال ۱۷۴۹
مشغول سفر بخارج بود، توطئه قتل او و انهدام دولت مرکزی نمودند.
ولی احمدشاه که استخبارات مفصلی داشت، تمام آن دسته بزرگ را در قندهار اعدام نمود.
این حرکت احمدشاه حساب آینده دولت را با فیودالهای بزرگ روشن نمود. از آن بعد گرچه
احمدشاه فیودالهای طرفدار دولت را آرام نگهمیداشت و عناوین و منصب و گاهی هم اقطاعی
به آنها میداد، و حتی بعد از مرگ فیودال، پسرش را بجای او میشناخت، معذا فیودالهای
بزرگ قبایل را دور از قبیله شان، در دربار نگهمیداشت و در جنگ ها سوق مینمود، اما نمیگذاشت
که در پایتخت قطعات مسلح قبیلوی داشته باشند. احمدشاه فوج های قبایلی را از مرکز دور
کرد، و جای شانرا به سپاه تنخواه خوار داد. این سپاه که معاش معین از دولت میگرفت،
نمیتوانست که مثل عساکر قبیلوی با مردم و رعایا در تماس باشد. همچنین احمدشاه حتی المقدور
فیودال را در منطقه قبیلوی او به حکومت مقرر نمیکرد، بلکه حکام تنخواه خوار دولت را
که از طبقه متوسط بودند، در علاقه های قبایلی میگماشت. قشر روحانی هم از احمدشاه راضی
بود، زیرا احمدشاه به آنها احترام میگذاشت، و تمام محاکم قضائی و مساجد در دست آنان
بود.
احمدشاه را بواسطه
خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر میخواندند و غازی خطاب میکردند. زیرا احمدشاه تنها
پادشاهی بود که در افغانستان تاج بر سر نمینهاد، دستار میبست و چپن و موزه میپوشید
و در عوض تخت بر زمین مفروش می نشست. او مستقیماً با مردم در تماس میشد، با تواضح و
پیشانی گشاده سخن میزد، در حل و فصل قضایا انصاف را مدنظر میگرفت، و در عین حال از
قوانینی که خود گذاشته بود، جداً پیروی مینمود. احمدشاه در طول سلطنت خود به عیاشی
و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او در هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر
اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را در مجازات، و خشوع و خمیدن
را در تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک در امور دولت
دور نگهداشت، تنها تیمور ولیعهد خودرا در زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، در حواشی غربی
و شرقی مملکت در حالت مشق و تمرین امور سیاسی و نظامی میگذاشت. این تجرید خانواده او
تا جائی بود که تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمیشناختند،
درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب
و پرویز).
احمدشاه مصارف دربار
را کمتر کرد و معاش کارکنان دولت و سپاه را در سر وقت میپرداخت. دفاتر مالی و معاش
و دخل و خرچ دولت وسیع و منظم بود. او همچنین در پایتخت دوایری تشکیل کرد. از قبیل
وزارت (در منزله صدارت)، دیوان اعلی (وزارت مالیه)، خزانه داری، دفتر ضبط بیگی (امنیه
و کوتوالی)، نسقچی باشی گری (تطبیق کننده مجازات)، داروغه گی، دفتر اخبار و هرکاری
باشی (ضبط احوالات و استخبارات)، میرآخور باشی (حمل و نقل حیوانی)، و چند دایره کوچک
دیگر مانند باجگیر، میراب، خالصه جات، کلانتر شهری و غیره. همچنین در ولایات دوایر
زیر مشغول کار شد: حاکم، پیشکار (معاون)، امیر لشکر، مستوفی، قاضی، قلعه دار، باجگیر،
مامور ثالثات، میرآخور، میراب و کلانتر. همچنین در دربار دیوان انشا، عوض بیگی، مهماندار
باشی، پیشخانه چی باشی، ناظر کارخانه طعام - و در اردو، لشکر نویس، (دفتری نظام)، اردو
باشی، جارچی باشی، سیورسات چی و قورخانه موجود بود. محاکم شرعی در پایتخت و ولایات
در منزلت قوۀ قضائی کشور بود و هم جرگه ئی از روسای قبایل بزرگ و افسران و مامورین
عالی رتبه، وقتاً فوقتاً در پایتخت منعقد شده، در مسایل مهم نظامی و سیاسی و اداری
غور کرده، نظر خودرا به پادشاه میدادند.
شخص پادشاه با اختیارات
فوق العادۀ در سر تمام این تشکیلات اجرائی و قضائی و نظامی قرار داشت و رای او قاطع
بود. معهذا احمدشاه در اقدامات مهم نظامی و سیاسی، به واسطه اخذ آرای جرگه، اعضای متنفذ
دولت را در مسوولیت شریک میساخت. با احتیاطی که احمدشاه در سیاست خارجی افغانستان داشت،
بیشتر بر اردوی قوی تکیه میکرد. این اردو مرکب از شانزده هزار عسکر منظم، سواره و پیاده،
با توپخانه ثقیل و خفیف (زنبورک یا شهنک) و نقلیات اسپ واستر و اشتر و فیل بود. افسران
اردو عبارت بودند از ده باشی، صدباشی، مینگباشی قللر اقاسی، کشیک چی باشی (قوماندان
گارد محافظ)، جزایر چی باشی (شهنگ چی یا زنبورک چی)، توپچی باشی، امیر لشکر و سپهسالار.
بیشتر از سی هزار عسکر گشاده (غیر منظم) در پایتخت و ولایات و سرحدات کشور هم موجود
بود، و در ایام جنگ قطعات جلبی از مناطق و طوایف متعدد به این ارقام افزوده میشد. به
طور مثال از یک منطقه کوچک در شرق کشور (عشیره مروت) دوصد سواره بی معاش، و از یک ولایت
بزرگ (بلوچستان) ششهزار جمازه سوار (اشتر دار) داخل اردوی احمدشاه میگردید. احمدشاه
در جنگهای بزرگ (پنجاب و هند) تا چهل هزار عسکر سواره و پیاده، و هفتصد اشتر زنبورک
دار با توپخانه بزرگ به کار می انداخت. تخمین میشود که معاش سواره این اردو ماهانه
دوازده روپیه و معاش پیاده شش روپیه نقدی و جنسی بود. مالیات نقدی و جنسی سالانه افغانستان
در زمان احمدشاه- اعم از مالیات مستقیم و اراضی و مالیات غیر مستقیم- تقریباً در حدود
۳۱ ملیون روپیه بود. که ثلث آن به مصرف
امور نظامی و ملکی میرسید، و ثلث آن ذخیره و پس انداز خزائن دولت میشد.
روی همرفته احمدشاه
در تشکیل مجدد افغانستان، مرهون خط مشی موسس و پیش قدم خود، میرویس خان هوتکی است.
البته احمدشاه آن طرح ناتمام را تکمیل نمود. همچنین احمدشاه در لیاقت سیاسی و نظامی،
مانند نادرشاه خراسانی از امتحان در یک مرحله معین تاریخی، کامیابانه عبور نمود، با
یک تفاوت بسیار برجسته و آن اینکه اساس او محکم تر بود و ملت او رضامند تر، در حالیکه
اساس نادرشاه بعد از خودش فرو ریخت و اتباع او از ظلمش بسیارتر رنجید.
احمدشاه در ادارۀ
افغانستان، تحکیم بنیان وحدت سیاسی را اساس قرار داد. برای تحقق بخشیدن این نصب العین،
مساوات حقوقی را بین اهالی افغانستان در نظر گرفت و از لحاظ مذهب و زبان و نژاد و منطقه
و قبیله، تبعیض و تفاوت کمتر شناخت، در حالیکه خودش خالی از تعصبات قبیلوی و دینی نبود،
چنانکه او به مجرد گرفتن عنوان "در دوران" از طرف صابرشاه فوراً این لقب
را به شکل "در دران" در قالب قبیلوی درآورد و مجموع قبایل ابدالی را
"درانی" نام نهاد. این تنها نبود، او در سفر به جانب شرق، قبیله بزرگ یوسفزائی
را هم عنوان "بر درانی" داد. لهذا ملت افغانستان، خصوصاً قبایل غیر ابدالی
پشتون و اخصاً قبایل غلجائی، این عناوین را نوعی از ترجیح قبیله شاهی نسبت به سائرین
دانستند. اما در عمل احمدشاه را عادلتر از قول یافتند، و دیدند که اشخاص با کفایت بدون
تبعیض از لحاظ نژاد و زبان و مذهب، در امور دولت شریک هستند. مثلاً والیان مقتدر احمدشاه
در قلمرو او این ها بودند: در ولایت هرات درویش علی خان هزاره، در ولایات نیشاپور عباس
قلی خان بیات، در ولایت قلات اشرف خان غلجائی، در شکار پور دوست محمد خان کاکر، در
ولایات مشهد شهرخ افشار، در ولایت کشمیر خواجه عبدالله خواجه زاده، در پتیاله امیر
سنگه سیک، در ولایت بلوچستان نصیرخان بلوچ، در پنجاب زین خان مهمند، در ولایت سند نورمحمد
ملقب به شهنواز خان سندی، در دیرۀ اسمعیل موسی خان، در ولایت ملتان شجاع خان ابدالی.
در پایتخت افغانستان هم رئیس دارالانشای احمدشاه میرزا هادی خان قزلباش، مستوفی دیوان
اعلی میرزا علی رضا خان قزلباش و خزانه دار کل هم یکنفر هندی بنام یوسف علی ملقب به
التفات خان بود.
البته این روش اداری
احمدشاه، امتیاز مخصوص او نی، بلکه روش عمومی اکثر دولت های اسلامی مشرق زمین بود.
زیرا تا قرن هژدهم هنوز استعمار مغرب زمین در کشورهای مشرق زمین عمیق رخنه نکرده بود،
و برای ایجاد نفاق و اختراع اقلیت و تجزیه و تقسیم ملل و ممالک شرقی کاری نشده بود.
این پسانتر بود که کشورهای شرق از این زهر خطرناک چشیدند و در نفس هریک انشعاباتی از
نظر نژاد یا دین یا مذهب و یا زبان خلق شده، تمامیت ارضی و هویت ملی و استقلال سیاسی
و اقتصادی آنان در معرض تجزیه و انهدام قرار گرفت، و هنوز این زهر قاتل در شرائین اجتماعی
قسمتی از این ممالک جریان دارد.
دولت احمدشاه در
داخل شرایط خاص تاریخی، توانست که برای تشکیل مجدد افغانستان خدمت مهم سیاسی نماید.
ولی نمیتوانست بکلی از اشتباهات و اعمال نادرست برکنار بماند. مثلاً یکی از کارهای
عجیب و بی فایده و حتی مضر او این بود که در امور داخلی هندوستان مداخله منفی نمود.
به این معنی که دولت بابری هندوستان مضمحل و عاجز تر از آن شده بود که بتواند کشور
بزرگی را اداره کند. در حالیکه گرگ استعمار در گوشه ئی از خانه او کمین گرفته بود.
در چنین وقتی دو قوت بزرگ و کوچک ملی در جنوب و شمال هند تشکل کرد. که آن یکی دولت
مرتهه، و این دیگری قوای سکهه بود. البته احمدشاه از نظر حفظ حوزه سند حق داشت که تمامیت
کشور خودرا تا لب دریای سند در برابر قوای توسعه طلب سکهه دفاع نماید، ولی حمله در
قلب هند با مصرف خون هزاران نفر افغان و هندوستانی، برای درهم شکستن قوای ملی مرتهه،
کار خطرناکی بود و هیچ گونه ارتباطی با منافع افغانستان یا هندوستان نداشت. نتیجه این
فتح درخشان در واقع عجله برای برداشتن سنگی بزرگ از دم راه استعمار انگلیس بود. احمدشاه
خواست این خلای بزرگ را در هنوستان بنام دین و توسط تقویه یک دولت فاسد شدۀ که به حکم
تاریخ محکوم به مرگ بود- پُر کند. در حالیکه چنین نشد، مرته کوفته شد و دولت بابری
زنده نگردید. پس راه برای نفوذ استعمار بازتر شد. زیرا نه دولت افغانستان جانشین دولت
مردۀ هند گردید و نه کدام قوت بزرگتری ملی هند. شاید دراین جا توان گفت احمدشاه در
زمان و مکانی بسر میبرد که پیشبینی از خطرات آینده استعمار برای او ناممکن بود.
همچنین احمدشاه
که ۲۵ سال عمر خودرا (به استثنای سالهای عسکر
کشی) در تنظیم امور اداری و سیاسی داخل کشور به مصرف رسانده، دولت حسابی و اردوی منظمی
تشکیل کرد، در صدد آن نشد که در راه انکشاف اقتصادیات و تمدن و فرهنگ از دست رفته افغانستان
(بعد از تجزیه و تقسیم دونیم قرنه کشور) صرف مساعی کند. در حالیکه جهان غرب تا این
وقت در علوم و اقتصادیات آنقدر پیشرفته بود که انقلاب بورژوازی انگلستان و بعداً فرانسه
مرحله جدیدی را در تاریخ اروپا- یعنی پیروزی نظام سرمایه داری را بر نظام فیودالی قرون
وسطائی- اعلام نمود. گرچه نتیجه این انکشاف بزرگ غرب برای مشرق زمین بسیار گران تمام
شد، زیرا اژدهای استعمار غرب دم جنبانید و دهن باز کرد تا آسیا و افریقا را بلع نماید.
البته احمدشاه در داخل دایره فیودالی افغانستان، دولت مقتدر و متمرکزی تشکیل کرد و
تجزیه طلبی ملوک طوایف را شدیداً سرکوب نمود. در هر حال احمدشاه در سال ۱۷۶۱
شهر موجوده قندهار را به حیث پایتخت افغانستان بساخت، که
در داخل آن عمارت مقبره خودش نمونه کامل معماری آنروز افغانستان است. همچنین او در
صنایع مخصوص نظامی چون باروت سازی و اسلحه ناریه و جارحه توجه کرد. در مسکوکات احمدشاه
علامه رسمی بیشتر به اشکال شمشیر و ستاره و خوشه گندم نقر شده بود، و مسکوکات نقره
(بنام روپیه قندهاری) در وزن دو مثقال و چند نخود، به ارزش پنجاه فلوس مسی، رایج نمود.
در سکه های طلا و نقره احمدشاه این بیت منقور بود:
حکم شد از قادر
بیچون به احمد پادشاه سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا بماه
در شهرهای کابل،
قندهار، هرات، مشهد، اتک، پشاور، دیره جات، بهکر، سند، کشمیر، انواله، روهل کند، لاهور،
ملتان و سرهند، مسکوکات احمدشاهی ضرب میشد.
سفرهای نظامی احمدشاه:
احمد شاه دُرّانی
یا احمد شاه اَبدالی (زادۀ ۱۷٢٢ م - درگذشتۀ ۱۷۷٣ م)، بنیانگذار دودمان درانیها بود که در سدهٔ هجدهم میلادی،
در سال ۱۷۴۷، دولت بزرگ و قدرتمند افغانها را در خراسان پدید آورد که بعدها قلمروی پادشاهی وی افغانستان
نام گرفت.[۱] او از مشهورترین پادشاهان سلسلهی درانی است.
احمد شاه فرزند
زمان خان ابدالی، در سال ۱۷٢٢ ميلادی، همزمان با مرگ پدر در قبیله
ابدالی قوم پشتون، در شهر هرات زاده شد.[٢] زمانی که محمد خان ابدالی، رقيب پدرش، شهر
هرات را به تصرف خود در آورد و در آنجا حکومت میکرد، مادر
احمد شاه همراه با کودک خود به شــهر فراه کوچ کرد. وی در همان شــهر به فراگيری دانش
پرداخت و به هر دو زبان فارســی و پشــتو مســلط شــد. چنان که بهگفتۀ مير غلاممحمد غبار، حتی
در زبان پشــتو شــعر میســرود.[٣]
با اين وصف، او
تا زمان استيلای نادرشاه افشار بر افغانستان، در هيچگونه فعاليتهای سياسی و نظامی برادرش ذوالفقار خان ابدالی شرکت نداشت.[۴]
در آن ايام او با برادر خود به دربار شاه حسين هوتکی، پادشاه
غلجايی قندهار، پناهنده گرديد، اما در آنجا به زندان افکنده شد.
پس از آنکه نادرشاه
افشار در سال ۱۷۳۶ میلادی، قندهار را تصرف کرد، احمد خان
ابدالی به خدمت نادرشاه درآمد و پس از مدتی فرماندهی یکی از لشکرهای نادرشاه را به
عهده گرفت. غبار در اين باره مینويسد:
"وقتی که نادرشاه در سال ۱۷۳٨ شهر قندهار را تصرف کرد، ذوالفقار خان را به مازندران تبعيد ساخت و او در
آنجا مسموم شد. احمدشاه در مازندران اقامت گزيد و در اين زمان ٢٠ سال داشت که به دربار
نادرشاه راه يافت. نادر او را در زمرۀ افسران نظامی قشون افغانی خود پذيرفت و پس از
آن که اخلاق نيکو و کفايت او را ديد، فرماندهی لشکرهای ابدالی و ازبک را به او واگذار
کرد."[۵]
احمدشاه ابدالی،
در سال ۱۷۴۷ میلادی، دولتی در خراسان پدید آورد
که پس از چندی، قلمروی که وی بر آن فرمان میراند، افغانستان نام گرفت.[مهديزاده
کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۱]
دانشنامهٔ بریتانیکا،
که یکی از معتبرترین منابع بهزبان انگلیسی بهشمار میرود، شاهنشاهی احمدشاه
درانی را آخرین امپراتوی افغان خواندهاست. این دانشنامه
میافزاید که شاهنشاهی احمدشاه درانی پس از امپراتوری
عثمانی، دومین امپراتوری جهان اسلام در نیمهٔ دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آن را
از مشهد تا دهلی و از آمودریا تا دریای عرب دربر میگرفت.[مهدیزاده کابلی به نقل از: دانشنامهٔ بریتانیکا]
الفنستون، محقق
نامور انگلیسی، که از احمد شاه درانی به عنوان مؤسس افغانستان معاصر یاد کردهاست، مینویسد: "احمدشاه
خردمندانه، اساس یک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان
تا سرهند و از آمو تا دریای هند گسترش داشت و این همه را یا با انعقاد پیمان بهدست آورده بود و یا عملاً (با زور شمشیر) تصرف کرده بود".[الفنستون،
بیان سلطنت کابل (افغانان)، ص۴۹۶]
همو میافزاید: "بهراستی اگر شاهی
در آسیا سزاوار احترام ملت خویش باشد، جز احمدشاه کس دیگری نیست".[همانجا، ص ۳۸۱]
تیمورشاه
تیمورشاه دومین پادشاه افغانستان از سلسلة درّانی (اَبدالی) و بزرگترین پسر
احمدشاه درّانی میباشد
تیمورشاه در ۱۱۵۵ ه ش در مشهد به دنیا آمد. پس از فوت احمد شاه بابا در سال۱۱۶۷ به ولیعهدی انتخاب شد. در همین
سال به سبب حملة احمدشاه به خراسان و دور بودن احمدشاه از افغانستان، تیمور نایب السلطنه
مقرر گردید. تیمورشاه در سال ۱۱۶۸ از لاهور به هرات بازگشت و از آن پس تا زمان فوت احمدشاه،
حاکم هرات بود.
پس از فوت احمدشاه، وزیر او، شاه ولی خان، شاهزاده سلیمان را به پادشاهی بالای
تخت نشاند شاه ولی خان که خسر شاهزاده سلیمان میشد خلاف اصول و نصیحت احمد شاه بابا عمل نمود درین زمان امرا و سران اقوام به
واسطة تسلط شاه ولی خان بر امور، از شاهزاده سلیمان روی گردانده و به هرات نزد تیمور
رفتند. تیمور نیز با سپاهیان فراوان به قندهار رفت و قندهار را تصرف کرد و به دستور
او شاه ولی خان و پسرانش را کشتند. بدین ترتیب، تیمور در ۱۱۸۶ به پادشاهی رسید
پس از آنکه او به قندهار نظم داد، به کابل بازگشت و کابل را که دارای اب و هوای
خوش دید پایتخت خویش ساخت. تیمورشاه در ۱۱۸۸ شورش عبدالخالق خان سدوزائی را سرکوب کرد. شیوة مستقل
حکومت تیمورشاه سبب افزایش مخالفت خوانین بزرگ با وی شد، به طوری که عبدالخالق را،
که از ریش سفیدان سدوزائی بود، به سلطنت رساندند. عبدالخالق از قندهار برای تسخیر کابل
و خلع تیمور، عازم کابل شد و تیمورشاه نیز با شش هزار تن از کابل حرکت کرد در این جنگ،
عبدالخالق دستگیر و به حکم تیمورشاه نابینا شد.
در ۱۱۹۳، هنگامی که تیمور در بالاحصار
پیشاور اقامت داشت، فیض اللّه خان خلیل جمعی از خوانین پیشاور را همراه خود کرد. آنان
به اقامتگاه تیمور حمله کردند و تیمورشاه به سپاهیان دستور داد که داخل ارگ شوند و
مهاجمان را بکشند. در نتیجه، تعداد زیادی از شورشیان و مردم کشته شدند.
در ۱۱۹۵، شورش دیگری رخ داد و ملتان
به تصرف شورشیان در آمد. تیمورشاه به ملتان رفت، شورشیان را سرکوب کرد و به کابل بازگشت.
در سِند نیز خوانین محلی از دادن مالیات به دولت سر باز زدند و دعوی استقلال کردند.
این شورش را نیز مددخان سرکوب کرد ولی چندی نگذشت که در ۱۲۰۰، این شورش از سر گرفته شد و این بار احمدخان نورزائی
آنان را بسختی سرکوب کرد و به پرداختن مالیات واداشت. تیمور با ازاد خان والی کشمر
که از دادن مالیه سرباز زده بود شکست داده. آزادخان در اسارت خودکشی کرد
در ۱۲۰۲ تیمور با شاه مرادخان (میرمعصوم شاه مراد)، حاکم بخارا که به مرو حمله کرده
بود، جنگید. شاه مرادخان شیعیان مرو را برای تغییر دادن مذهبشان تحت فشار قرار داده
بود (غبار، ص ۳۷۶). تیمور
پس از لشکرکشی، نامهای برای
شاه مرادخان فرستاد تا او را از اعمالش منصرف کند، ولی شاه مرادخان نپذیرفت و برادرش
را با سی هزار تن برای شبیخون به لشکر تیمور فرستاد ولی تیمور شاه از اقدام او آگاه
شد و به سپاهیان خود آماده باش داد. در نتیجه، سپاهیان شاه مرادخان شکست خوردند. شاه
مرادخان هیئتی از علمای مذهبی را نزد تیمور فرستاد و درخواست مصالحه کرد. تیمورشاه
و شاه مرادخان عهدنامهای منعقد
کردند و مانند گذشته آمودریا را حد فاصل افغانستان و بخارا قرار دادند.
او در سیاست خارجی، محتاط و مدبر بود و با آنکه مناطقی، از جمله ملتان و پنجاب،
را در دست داشت، به سایر مناطق هندوستان و ایران حمله نکرد.
در طی حدود ۲۱ سال سلطنت تیمورشاه، به رغم وجود خانهای بزرگ، دولت مرکزی مقتدر و متنفذ جانشین
رسوم قبیلهای شد. تیمورشاه آزادیهای مذهبی داد و در ادارة کشور و
نظام حکومتی، رجال طبقة متوسط را بدون در نظر گرفتن زبان و نژاد و مذهب به کار گماشت.
در زمان تیمور شاه تجارت صنایع دستی و مدارس علوم و شعر رونق خوبی یافته بود.
مسئله جانشینی [ویرایش]
تیمورشاه
در ۱۲۰۷ در پیشاور درگذشت و جسد او
را در کابل دفن نمودند. به قول بعضی مرگ وی بر اثر خوردن زهر بود هاست. واین نخستین مرگ سیاسی
در زمان حکومت درّانی در افغانستان بودهاست. تیمورشاه دارای ۱۰ همسر ۳۳ پسر و ۱۰ دختر بود. کثرت فرزندان تیمورشاه
و نیز تعیین نکردن ولیعهد، سبب شد که بر سر جانشینی وی آشوب بر پا شود. شاهزاده زمان
(پنجمین پسر تیمورشاه) تمام شاهزادگان - بجز همایون پسر بزرگ تیمورشاه و حاکم قندهار،
و محمود پسر دوم و حاکم هرات - را برای انتخاب شاه جدید دعوت کرد. شاهزاده عباس نیز
خود را داوطلب سلطنت کرد و طرفداران بیشتری یافت. شاهزاده زمان تمام شاهزادگان و طرفداران
آنان را حبس کرد و سلطنت خود را اعلام نمود
No comments:
Post a Comment
Dear Readers!
Your Comments will be published soon.