Suicide bombers storm traffic police HQ in Kabul:Suicide bombers storm traffic police HQ in Kabul KABUL (PAN) A group of suicide bombers stormed the Kabul Traffic Police Headquarters where heavy gunfire was heard early Monday morning , a police officer said. The militants sneaked into the compound in the Deh Mazang locality of Kabul at 5.30am, entering a gunbattle with security personnel, the deputy police chief, Daud Amini, told Pajhwok Afghan News. He said two of the attackers were killed by Afghan National Police (ANP) while the rest were trading fire security forces inside the compound, he added. As usual, The Taliban claimed responsibility for the attack. The group's spokesman, Zabihullah Mujahid, said the target was American training centresinside the compound. Many security personnel were killed, he added. Witness Rahmatullah said five heavy explosions and gunfire had been heard so far. A resident of the area, Mohammad Erfan, said he heard gunshots and a heavy explosion 30 minutes later of the firings. The area was cordoned off by security personnel and the quack reaction forces and Afghan Special Forces are fighting terrorists in the area. Kabul Crime Branch chief Brig. Gen. Abdul Zahir said a traffic policeman was among six people injured in the clash. The wounded were taken to hospitals. The building is located near the border police headquarters. .

کلتور افغانِی


افغانستان بدلیل قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم محل پیوندگاه تمدن‌های بزرگ جهان بوده و یکی از مهمترین مراکز بازرگانی عصر باستان به شمار می‌رفته‌است. این موقعیت مهم و حساس ژئواستراتژیکی و ژئوپولیتیکی افغانستان در شکل دادن موزائیکی غنی از فرهنگ‌ها و تمدن‌های بزرگ همچون ایرانی، آسیای مرکزی، خاورمیانه و آسیای جنوبی در این کشور نقش مهمی داشته‌است. از عصرپارینه‌سنگی و طی دوره‌های تاریخی، مردم افغانستان، یا همان ایرانیان شرقی باستان، جایگاه عمده‌ای در معرفی و گسترش ادیان جهانی و نقش مهمی در بازرگانی و دادوستد داشته و گهکاه کانون مسلط سیاسی و فرهنگی در آسیا بوده‌اند.[۱]
نوروز [ویرایش]
نوشتار اصلی: نوروز در افغانستان
نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در افغانستان نیز همچون ایران آغاز سال نو محسوب می‌شود. این جشن طبق سنت‌ها برای مدت دو هفته برگزار می‌شود و مردم از چند روز قبل (حداقل قبل از چهارشنبه سوری) برای آغاز این جشن آماده می‌شوند. جشن‌های نوروزی در افغانستان عبارتند از:
جشن گل سرخ: جشن گل سرخ (میله گل سرخ) یک جشن خاص است که در مزار شریف در ۴۰ روز اول سال و به مناسبت روییدن گل‌های سرخ اجرا می‌شود و در طول این ۴۰ روز مردم از همه جا برای حضور در این جشن به مزار شریف می‌آیند. این مراسم به طور همزمان با مراسم جهنده علی (یا ژنده علی) انجام می‌شود. این مراسم با برافراشتن یک علم (که ترکیب رنگ آن به درفش کاویانی شباهت دارد و به آن ژنده سخی می‌گویند) در حرم منسوب به امام علی و در اولین روز سال اجرا می‌شود. جشن گل سرخ برای چهل روز در دشت‌های لاله و حرم ادامه می‌یابد.
جشن دهقان: یکی دیگر از جشن‌های نوروزی در افغانستان «جشن دهقان» است که در روز اول سال اجرا می‌شود کشاورزان به شهرها می‌آیند و تولیدات خود را به نمایش می‌گذارند. در سال‌های اخیر این مراسم تنها در کابل و برخی شهرهای بزرگ اجرا می‌شود و حتی شخصیت‌های بلند پایه حکومتی نیز در تماشای آن شرکت دارند.
سَمَنَک: زن‌ها در طول شب یک مراسم خاص برای سَمَنَک (سمنو) می‌گیرند و از اواخر عصر تا صبح روز بعد مشغول پختن آن هستند و شعری به این مضمون را تکرار می‌کنند:
«سمنک در جوش، ما کفچه زنیم، دیگران در خواب، ما دفچه زنیم
هفت میوه: در افغانستان به جای هفت سین مردم به آماده کردن هفت میوه می‌پردازند. هفت میوه چیزی شبیه به سالاد میوه است که از هفت نوع میوه خشک مختلف تشکیل شده. این هفت میوه عبارتند از: کشمش، سنجد، پسته، فندق، قیسی (زردآلوی خشک) و چهارمغز (گردو) یا آلو.
سیزده بدر: مردم هرات علاوه بر چهارشنبه اول سال در روز سیزده فروردین نیز به گردش در طبیعت می‌پردازند.
جشن استقلال [ویرایش]
این جشن هر ساله در ۲۸ اسد (۲۸ مرداد) در سالروز استقلال افغانستان تجلیل می‌شود. این مراسم با اجرای رقص و پایکوبی همراه است. افغانستان در سال ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ خورشیدی) در زمان حکومت امان‌الله خان، استقلال خود را از بریتانیا کسب کرد.[۲]
موسیقی و رقص [ویرایش]
نوشتار اصلی: موسیقی افغانستان


رباب، ساز ملی و اصیل افغانستان
موسیقی افغانستان نقطه عطف زیبایی‌های تنوع قومی و زبانی در افغانستان است. در این کشور سبک‌ها و شیوه‌های گوناگون موسیقی، از غزل فارسی گرفته تاراگ هندی رواج دارد. موسیقی افغانستان تا حد زیادی بصورت ترانه است، با اینحال رپرتوار قابل توجهی از موسیقی بدون کلام نیز وجود دارد. شعر جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ موسیقی این کشور دارد. میراث شعر فارسی، که مشترکات فراوانی نیز با ایران دارد، اهمیت بسیاری در بین مردم داشته و همچنین شعر پشتو نیز دارای ریشه‌های تاریخی است. متن ترانه‌ها متشکل از موضوعات معدودی است. آهنگ‌های عاشقانه با تِم‌هایی از عشق نافرجام و اشارهٔ مکرر به داستان لیلی و مجنون، بیشتر موضوعات ترانه‌ها را تشکیل می‌دهند و به وقایع جاری و تجربهٔ شخصی کمتر پرداخته می‌شود.[۳]
در طول تاریخ هزاران سالهٔ این سرزمین، آریایی‌ها از موسیقی و رقص برای اجرای مراسم مذهبی استفاده کرده‌اند. یکی از نخستین گونه‌های موسیقی در این سرزمین، ریگ‌ودا است. آواها، ریتم‌ها و تِم‌های ریگ‌ودا هنوز هم در موسیقی مدرن افغانستان نفوذ دارند.[۴]
سبک‌های موسیقی افغانستان [ویرایش]
موسیقی تصوف: این موسیقی توسط نعت خوانان و شاعران سبک صوفیه و قوالی خوانان اجرا می‌شود. موضوع این سبک توصیف خداوند و پیغمبر اسلام و یاران دوره محمد می‌باشد. شعرهای این سبک بعضا تا ده ساعت طول می‌کشد. معمولا در پهلوی سرود خوان ۳ تا ۱۰ نفر مکررین و همکاران نیز سرودخوان را یاری می‌کنند. این موسیقی دارای طرزهای چشتی، روضه‌ای، نوائی و غیره‌اند.
موسیقی محلی: هر گروه قومی در افغانستان سبک ویژهٔ موسیقی محلی خود را دارد. ترانه‌ها، صرف نظر از اینکه از کجا باشند، بیشتر در وصف گل و بلبل، می ومعشوقه و بر اساس شعر حماسی و افسانه‌ها می‌باشند. موسیقی آن عده محلات و سمتهایی که شهرت دارند عبارتند از: سبک بدخشی، خراباتی، لوگری، قطغنی، هزارگی، داستان سمت مشرقی، سبک غرنی مردمپکتیا، کلیوالی ملیت پشتون، ترکمنی، هراتی، قرصک پنجشیر، و هارمونیک یا چند آواز کشین مردم نورستان می‌باشد.
آلات موسیقی: رباب ساز ملی افغانستان است و از سازهای زهی، با دسته ٔکوتاه که با دست یا کمانه نواخته می‌شود. سازهای زِهی با دستهٔ بلند همچون تنبور، دوتار و دمبوره و همچنین سازهای زهی با دستهٔ خمیده همچون سَرِنده و غیچک رایج هستند. تنبور و دوتار ۱۴-سیمِ هراتی تنها سازهایی هستند که منحصر به افغانستان می‌باشند.[۵]
          وُرُو وُرُو کیژده قدمونه آشنا، اثری به زبان پشتو از محمددین زاخیل با توله و طبله.

فهرست
0:00
________________________________________
آیا مشکلی با شنیدن این پرونده دارید؟ راهنمای رسانه را ببینید.
.


رقص اَتَن، از جمله رقص‌های ملی افغانستان است.
رقص‌های محلی [ویرایش]
نوشتار اصلی: رقص افغانی
اَتَنِ ملی: رقص اتن یا اَتَنِ ملی از جمله رقص‌های ملی افغانستان است. این رقص در مراحل اول در بین قوم پشتون ساکن افغانستان وپاکستان مروج بود. اتن ملی معمولأ طور دسته‌جمعی بوسیلهٔ جوانان مرد یا زن اجرا می‌شود. رقص اتن ملی بشکل مدور با جنباندن سر و دست بطور منظم انجام می‌شود. گمان می‌رود این رقص در دوره یونانی‌های باختر در سرزمین باستانی باختر در شمال افغانستان مروج گردیده باشد. این رقص در طول دوره تاریخ اشکال مختلف را بخود گرفته‌است. برخی از محققان بر این باورند که رقص اتن از روزگار زردشت بجای مانده‌است. آنها دورادور آتش می‌چرخیدند و سروده‌هایی از اوستا را می‌خواندند که با حملات عرب و مغول‌ها بسیاری از این سنت‌ها از بین رفته‌اند.[۶]
رقص قَرصَک پنجشیر: این رقص در بین مردم تاجیک ساکن منطقهٔ پنجشیر رواج دارد که با کف زدن و یک دایره اجرا می‌شود. معمولاً در قرصک ده تا پانزده نفر اشتراک می‌کنند. یک نفر دایره می‌زند و دو نفر دیگر شعرگویی می‌کنند و یا رباعی می‌خوانند، که در آغاز مقام است.[۷]
بازی‌ها و سرگرمی‌ها [ویرایش]


بُزکَشی یکی از بازی‌های سنتی افغانستان است.
بُزکَشی [ویرایش]
بُزکَشی (BOZKASHĪ) یک بازی سنتی گروهی است که بر روی پشت اسب انجام می‌شود. این بازی در قدیم توسط جنگجویان شمال افغانستان ابداع گردید و هم‌اکنون در میان مردمان آسیای میانه از جمله هزاره‌ها، تاجیکان، ازبکها، قرقیزها و ترکمنها انجام می‌شود.
نحوهٔ انجام بازی به این صورت است که عده‌ای سوارکار برای کنترل لاشه یک بز یا گوساله تازه ذبح شده با هم به رقابت می‌پردازند. سوارکاران باید لاشهٔ بز را در حین سوارکاری از روی زمین برداشته و آنرا و با پیشی گرفتن از رقبا در محل مشخصی که معمولاً یک دایره علامت گذاری شده در زمین بازی است به زمین بگذارند. بازیگران بازکشی که در افغانستان «چپ‌انداز» نامیده می‌شوند گاه برای کسب مهارت به سالها تمرین نیاز دارند.[۸]
پهلوانی [ویرایش]
پهلوانی ورزشی است باستانی که به کُشتی شباهت دارد و در سراسر افغانستان، بویژه در شهرهای بزرگ رایج است. پهلوانی به قصد بر زمین‌افکندن هم‌نبرد و نگه‌داشتن او انجام می‌شود. هم‌نبردان اجازهٔ گرفتن پای یکدیگر را ندارند، ولی می‌توانند بازوان، بدن یا لباس حریف را بگیرند.
شکار [ویرایش]
افغان‌ها معمولا پرندگان، بزهای کوهی، آهو و میش را شکار می‌کنند. در هنگام شکار از سگ تازی برای آوردن شکار استفاده می‌شود. گفتنی‌است که شکار بی‌رویه، سال‌ها جنگ و خشکسالی و بی‌توجهی مسئولین، عوامل کاهش جمعیت حیات وحش افغانستان و انقراض برخی از گونه‌های جانوری بوده‌است.[۹]
هنر و معماری [ویرایش]
نوشتار اصلی: هنر در افغانستان
هنر و معماری باستان [ویرایش]


تاج طلایی متعلق به یک زن کوچ‌نشین سکایی، پایگاه باستان‌شناسی طلاتپه در ولایت جوزجان، سدهٔ اول پیش از میلاد - سدهٔ اول پس از میلاد، موزیم ملی افغانستان
تندیس‌های گِلی کوچک و ساده از دورهٔ نوسنگی که احتمالا ایزدان محافظ بودند در تمامی پایگاه‌های باستان‌شناسی از خاور میانه تا هند یافت می‌شوند؛ در افغانستان هم این پایگاه‌ها در مُندیگک[۱۰]، نادِ علی[۱۱] و تپهٔ دِه‌مُراسی (پشتو: دِه‌مُراسی غوندَی)[۱۲] واقع هستند؛ سردیس سنگی کوچک[۱۳] که با همتاهای آن در میان‌رودان (بین‌النهرین) مشابه‌است، نشان می‌دهد که این سردیس مربوط به یک نجیب‌زاده بوده‌است. باختری‌ها و بعدها کوشانیان و جانشینان آنها، با الهام گرفتن از سنت بومی ایرانی خود و سنت یونانی، با چهره‌نگاری شهریارانشان بر روی سکه‌ها، گونه‌ای مهم از هنر و منبعی غنی از داده‌های تاریخی را بوجود آوردند.[۱۴] چهره‌نگاری‌های شاهان را می‌توان بصورت حکاکی‌شده بر مدخل معابد سنگی[۱۵] و یا بر روی دیوارهای نیایشگاه‌ها یافت.[۱۶] تاثیرپذیری از هنر غرب، در دورهٔ شاهنشاهی ماد و یا در هر صورت، در طی فتوحات کوروش بزرگ و داریوش بزرگ در سده‌های ششم و پنجم پیش از میلاد آغاز شد. آثار بجای‌مانده از این دوران در ناد علی[۱۷]، قندهار[۱۸]، بلخ[۱۹]، طلاتپه[۲۰]، آلتین‌تپه[۲۱]، و دهانه غلامان[۲۲] یا «زرین»، پایتخت سرزمین باستانی زرنگ (بگفتهٔ کتزیاس) قابل مشاهده‌است. تاثیر فرهنگ یونانی در این شهرها به دوران فتوحات اسکندر مقدونی در سدهٔ چهارم پیش از میلاد برمی‌گردد. جانشینان اسکندر در مشرق‌زمین، یعنی سلوکیان، اشکانیان (پارت‌ها)، یونانی‌باختری‌ها و ساسانیان در واقع ناقلین واقعی هنر یونانی ایرانی در عصرشان (سدهٔ سوم پ. م - سدهٔ ششم میلادی) بودند و تاثیر هنرشان در معماری (نقشه‌های شهرها و دژها، ستون‌ها، بناهای شهری و غیره)، تندیس‌گری (ستون‌های شبه‌کُرینتی، سرستون‌های فرتوردار، نقش و نگارهای گُل‌دار و طومارشکل)، و نگارگری قابل رویت است که در آن عناصر تزئینی در مغاره‌های سنگی تا حد زیادی مدیون به هنر ساسانی است. مردمان کوچ‌نشین (چادرنشینان) اِستِپ‌ها، زرگرهای سکایی تاثیریافته از هنر یونانی، و صنعتگران جنوب سیبری و اُردوس هم سنت‌ها و سبک‌هایشان را به افغانستان انتقال دادند. در سدهٔ اول میلادی، راهبان بودایی منطقهٔ گَنگ درهند، برای نیایشگاهایشان نمادها و نگاره‌هایی آفریدند که بسرعت در منطقه متداول شد. این هنر پیکرنگاری که از سرزمین‌های باستانی هند و گندهاراالهام گرفته شده بود تا عصر پیدایش اسلام دوام پیدا کرد. (رجوع شود به هنر گندهارا)
هنر باستانی افغانستان نخستین بار در گنجینه‌های موجود در مدخل استوپه‌هایی بودایی نمایان شد که بطور تصادفی توسط گردشگران یا باستان‌شناسان کشف شده‌بودند.[۲۳] گنجینه‌هایبگرام، که پیشینهٔ آنها به سده‌های اول و دوم میلادی برمی‌گردد، طی سال‌های ۳۹-۱۹۳۷ توسط ژوزف هَکَن (Joseph Hackin) و تیم وی در هیئت باستان‌شناسی فرانسه در افغانستان کاوش شد. این گنجینه شامل ظروف شیشه‌ای، ظروف و تندیس‌های بُرُنزی، قالب‌های گچی با بُن‌مایه‌های یونانی، و اشیائی است که اغلب آن از مناطق مدیترانه آمده‌بودند.[۲۴] این گنجینه همچنین متشکل از قطعات چوبیِ سامان (اثاثه) خانه‌است که با عاج هندی حکاکی و تزئین شده‌اند.[۲۵] ظروف مشروب‌نوشی چینی نیز گواه بر استفاده از راه ابریشم است.[۲۶]
طلاتپه، گنجینهٔ دیگری است که از شش گور (پنج زن و یک مرد) بدست آمده‌است و تا آن‌زمان بخوبی نهفته و دست‌نخورده باقی مانده‌بودند. اجساد مدفون در این گورها در پارچه‌هایی ظریف پوشانده شده‌بودند که از مدال‌های زرین دوخته شده‌بودند، و جامه‌های آن‌ها از تارهای طلایین بافته شده و با مروارید نقش‌دوزی شده‌بودند. شمشیرها و خنجرهای آن‌ها در غلاف‌های طلایی و تزئین‌شده با نقش‌هایی از حیوانات، جای گرفته‌بودند، و کمربندهای آن‌ها با نقش‌های مدالی آذین داده شده‌اند؛ گردنبندها و آویزه‌ها با ایزدان ایرانی و یونانی، همچون کوبله (Cybele) به شکل ایزدبانوی حیوانات نقش‌نگاری شده‌اند.[۲۷] گمان می‌رود این آثار هنری توسط زرگران سیتی (Scythian) یا سکایی ساخته شده‌باشد که در خدمت شاهزادگان کوچ‌نشین سرزمین باختر بودند و در سرزمین گندهارا تندیس‌هایی تهیه می‌کردند که هنر بکار رفته در آن تلفیقی از هنر یونانی-پارتی و هنر مردمان باشندهٔ اِستِپ‌ها بوده و شامل زبورآلات و تندیس‌های از بوداسف می‌شده‌است.


جنیوس حامل دستهٔ گُل، بدست‌آمده از نیایشگاه تپه‌کلان در پایگاه باستان‌شناسی هَده در افغانستان، سده‌های چهارم و پنجم پس از میلاد، موزیم گیمه در پاریس[۲۸]
باختر: سرزمین باستانی باختر، واقع در درهٔ آمودریا (به یونانی: Oxus)‏، زمانی یک واحد یکپارچهٔ سیاسی در منطقه‌ای را تشکیل می‌داد که امروزه به چند ولایت شمالی در افغانستان تقسیم شده‌است. نوشته‌های تاریخی حکایت از آبادانی و شکوفایی این سرزمین دارند که جمعیت زیادی در آن می‌زیستند[۲۹]، جایی که امروز تبدیل به یک بیابان شده‌است. در پژوهش‌های اخیر، مناطق شهری و فرهنگی حیرت‌انگیزی در این سرزمین نمایان شده‌اند که حاوی نمونه‌هایی شگفت‌انگیز از تزئینات و معماری هستند. شهر آی‌خانم، واقع در منتهی‌الیه شمال‌شرقی باختر در محل پیوندگاه رودهای آمو و کوکچهاست. ورود مردمان کوچ‌نشین (عشایر) به این منطقه، شهر را بین سدهٔ چهارم پیش از میلاد و سال ۱۳۰ پیش از میلاد دارای سکنه کرده‌بود.[۳۰] ویرانه‌های این شهر در سال ۱۹۶۱ بطور تصادفی، توسط ظاهرشاه هنگام شکار کشف شد. آثار بدست آمده از آی‌خانم اختلاط عناصر معماری محلی و تزئینات معماری یونانی را در یک مرکز اداری بزرگ، یک سالن تئاتر، و یک ورزشگاه به خوبی نشان می‌دهد. همچنین سنگ‌نوشته‌ها و نسخه‌های یونانی بدست آمده که به خطی نوشته شده‌اند که از خط شکستهٔ یونانی تأثیر پذیرفته‌است.
هده: زمانی که راهبان بودایی هندی در آغاز دورهٔ اشاعهٔ مسیحیت، به شمال‌غرب هند رسیدند، در سرزمین گندهارا و در منطقهٔ جلال‌آباد افغانستان جای گرفتند. در این دوره نیایشگاه‌ها و معابدی در پیرامون روستای کنونی هده و تپه‌های مُشرِف به رود کابل تکثیر یافتند. این معابد از سنگ شیست، سنگ آهک، یا گِل بنا شده‌اند و با نقش‌ها و نگاره‌های گِلی و استاکو (stucco) تزئین شده‌اند. تندیس‌های بودا، که بزرگتر از تندیس‌های همراهانش هستند، با مهارت زیادی ساخته شده‌اند و قالب نگهدارندهٔ آنها با نقش‌های بُهت‌انگیزِ سبکِ رئالیزم نگاربندی شده‌اند. هنرمندانی که این آثار را خلق کرده‌اند بخوبی قادر بودند اجزای چهرهٔ اقوام مختلف و جزئیات پوشاک گوناگون و زیورآلات ساخته‌شده به سبک باروک را بازآوری کنند. چهره‌نگاری‌هایی (پُرتره) از قبیل یک شاهدُخت، یک سرباز، یک راهب با سرِ تراشیده، یک مرد کوچ‌نشین پوشیده در ردا، و یک فرد بدوی و وحشی.[۳۱] نیایشگاه‌هایی که در تپهٔ شُتُر حفر شده‌اند، همچون تصاویر زنده‌ای، شاهدخت‌ها، اهداکنندگان خیرات، و ایزدان هندو (هندویزم اولیه) را ترسیم می‌کنند که در هنگام اجرای مراسم مراقبه(Meditation) در پیرامون بودا جمع شده‌اند.[۳۲] برخی از این تندیسگری‌ها، همچون پیکرهٔ ناگه شاه[۳۳]، نمایانگر تاثیرپذیری از هنر هند هستند؛ برخی دیگر، همچون هِراکلِس-وَجرَپانی یا وجرپانی-اسکندر[۳۴] بدون شک تقلیدی از سکه‌ها و تندیس‌های بُرُنزی باستانی مشرق‌زمین هستند. امروزه پیشینهٔ هنر گندهارا را به سده‌های دوم تا ششم میلادی تخمین می‌زنند.
کاپیسا: سرزمین بگرام، که گمان می‌رود زمانی پایتخت شاهنشاهی کوشان بوده، و امروز در ولایت (استان) پَروان (کاپیسای قدیم) در نزدیکی کابل واقع است، متشکل از نمونه‌هایی از هنر پیش از اسلام است که پیشینهٔ آن به ورود کوشانیان در سدهٔ اول میلادی تا فرمانروایی هندوشاهیان (کابل‌شاهیان) در سده‌های دوم تا هشتم میلادی برمی‌گردد. در کوهپایه‌های جنوب کابل دو معبد شیوَکی و گُل‌دره مستقر هستند که استوپه‌های آن با قدمت سده‌های چهارم تا پنجم میلادی، با فریزهای (نواره‌های مزین به نقوش) نیم‌دایره‌ای و سرستون‌های سه‌تکه‌ای تزئین داده شده‌اند.[۳۵]در مسیر کوهستانی بین این دو پایگاه، منار چَکَری واقع است که معماری آن با معماری هندی دورهٔ مائوریاها شباهت دارد.[۳۶] در حوزهٔ بگرام در شمال کابل معابد پایتاوه و شُتُرک واقع هستند[۳۷]که تندیس‌های آن از سنگ شیست ساخته شده و با رنگ‌های روشن و طلایی رنگ‌آمیزی شده‌اند و قدمت آنها به سدهٔ سوم میلادی می‌رسد. سبک هنری این معابد دارای ویژگی‌های سبک محلی است و پیکرنگاری آن منحصر به هنر همان منطقه‌است.[۳۸] حوزهٔ خیرخانه، مُشرِف به کابل، با پیشینهٔ سده‌های هفتم و هشتم میلادی، معبدی است که مربوط به یک ایزد برهمنیناشناخته‌است. سنگ مرمر سفید و سبک پساگوپتایی (پُست-گوپتا) با تندیس‌های کشمیر همخوانی دارد. در سال 1980، تندیسی از سوریا، ایزد هندی، بطور تصادفی نمایان شد که احتمالا سرنخی برای تندیس بزرگ کشف‌نشده بود.[۳۹] این تندیس نشانه‌ای از اسناد جمع‌آوری‌شده از تاثیر هنر هند در این دوره‌است.


تندیس بودای کوچک (۳۸ متر) در سال ۱۹۷۷ (قبل از آنکه توسط طالباندر سال ۲۰۰۱ تخریب شود)، سدهٔ دوم پس از میلاد، بامیان، مرکز افغانستان
بامیان: دو تندیس بزرگ از بودا در بامیان به بلندای ۵۵ متر و ۳۸ متر، تا قبل از آنکه توسط گروه بنیادگرای طالبان در سال ۲۰۰۱ تخریب شوند، بزرگ‌ترین تندیس‌های بودا و بلندترین مجسمه‌های سنگی در جهان به شمار می‌آمدند، و برای زمانی طولانی از جاذبه‌های اصلی گردشگری در افغانستان بودند. اطراف تندیس‌ها صدها مغاره وجود دارد که گفته می‌شود قبل از اسلام راهبان بودایی در آنها مشغول عبادت و آموزش آموزه‌های بودایی بوده‌اند. شماری از این مغاره‌ها پر از نقاشی‌های مذهبی بوده و در بیشتر این نقاشی‌ها تصویر زنان و مردان نقاشی شده‌است. برخی از این نقاشی‌ها مربوط به لحظاتی از زندگی بودا می‌شود. گفتنی است بامیان در عهد باستان مرکز مهم بوداگرایی بوده، و با قرارگرفتن در قلب جاده ابریشم استراحت‌گاهی برای کاروان‌ها بوده و راهبان بودایی را از سرتاسر منطقه جذب می‌نموده‌است. معابد صخره‌ای متعددی در درهٔ بامیان، در قلب رشته‌کوه‌های هندوکُش، در مسیری صعب‌العبور واقع هستند، که سرزمین‌های باستانی کاپیسا و باختر را به یکدیگر متصل می‌کرده.[۴۰] در بامیان معابد بودایی وجود دارند که در آن پیکره‌های گِلی رنگ‌آمیزی‌شده موجود بوده و احتمالا در سدهٔ سوم میلادی بنا شده و هنوز تا سده‌های هعتم و هشتم میلادی فعال بوده‌اند. این معابد از هنر ساسانیانایران و بعدها از فرهنگ هندی گندهارا و پُست-گوپتا تاثیر پذیرفته بودند. گمان می‌رود این نمادها توسط کیداری‌ها (بازماندگان کوشانیان) یا حتی یفتالیانترویج داده شده باشند، و به‌گفتهٔ زائران چینی همچون هوان‌تسنگ، اینها بودائیانی زاهد و پارسا بودند.[۴۱] بر روی تپه‌ای مشرف به جنوب، دو فرورفتگی کنده‌کاری‌شده تندیس‌های بودا را دربرمی‌گیرند. داخل این فرورفتگی‌ها را نقش‌های مذهبی با هاله‌های نوری رنگین فراگرفته‌بود.[۴۲] در زیر تاق قوسی حافظ تندیس ۳۸ متری بودا، ایزد بزرگ خورشید، یا احتمالا همان میترا، جامه‌ای از خفتان و ردایی آویحته بر تن دارد، که در قسمت سقف آن دو ردیف از شاهان اهداکنندهٔ خیرات دیده می‌شود.[۴۳] در فرورفتگی‌های دیگر، پیکره‌های بوداسف (boddhisattva) با لُنگ‌هایی (dhōtī) بر تن و شال‌هایی آویخته بر سر دیده می‌شوند.[۴۴] ساختار سقف تاق‌ها مشابه همتاهای آن در آسیای میانه است، درحالیکه قوس‌ها تقلیدی از معماری ایرانی است.[۴۵] تزئینات پایگاه‌های مجاور در کَکراک و فولادی مشابه همتاهای خور در دوران واپسین بامیان هستند.[۴۶] فُندُقِستان، معبدی کوچک در مسیر بامیان است که تندیس‌های زیبای آن از گِل نپختهٔ رنگ‌آمیزی‌شده، با قدمت سدهٔ هشتم میلادی با ویژگی تاثیرپذیری از سبک‌های همزیست‌گونهٔ متعدد ایرانی، هندی و آسیای میانه‌است.[۴۷] در این تندیس‌ها با سبکی ویژه از رئالیزم و خمشی فن‌ورانه، دوشیزهٔ هندی دلربا دستش را بر دست یک شاهزادهٔ محلی گذاشته که جامه‌ای تُرک‌مانند بر تن دارد.[۴۸] نقاشی‌های بوداهای متین و بوداسف‌های سبک باروک با چهره و پوشاک عجیب که بیشتر برای پُر کردن پانتئون (معبد رومی) مساعد بودند.[۴۹] معبد دیگر بودایی در غزنی در تپه‌سردار واقع است که قدمت آن به سده‌های سوم تا هشتم میلادی برمی‌گردد. یک هیئتایتالیایی آثاری را کاوش کردند که نشان‌دهندۀ تاثیر سبک‌ها و فرهنگ‌های گوناگون ذکرشده بوده و بک مقایسۀ دقیق درونمایه‌ها کمک می‌کند.[۵۰]خشت‌های نپخته و گچی و تندیس‌های رنگ‌آمیزی‌شده و زراندودشده (طلایی‌رنگ) نمایانگر هنر تندیس‌نگاری هستند که به مطالعۀ تحول فرهنگ و گرایش‌های مذهبی طولانی‌مدت و گذر احیایبوداگرایی مهایانای اولیه و برهمن‌گرایی یاری می‌رساند.
هنر و معماری اسلامی [ویرایش]
هنر اسلامی یکی از دوران‌های شکوهمند تاریخ هنر و یکی از ارزشمندترین دستاوردهای بشری در عرصه هنری به‌شمار می‌آید و شامل انواع متنوعی از هنر همچون معماری، خوشنویسی،نقاشی، سرامیک و مانند آن‌ها می‌شود. خوشنویسی بارزترین هنر اسلامی است[۵۱] در سرزمین‌های اسلامی خط زیبا را نه فقط در نگارش قرآن، بلکه در اغلب هنرها به‌کار می‌بردند.[۵۲] در خوشنویسی میر علی تبریزی هروی (درگذشت: ۸۵۰ ق./۱۴۴۷) را واضع خط نستعلیق معرفی کرده‌اند و میر علی هروی (درگذشت: ۹۵۱ ق./۱۵۴۴) ملقب به کاتب‌سلطانی از سرآمدان نستعلیق‌نویسی و از خوش‌نویسان بزرگ قرن دهم هجری است که خط او از نظر رعایت اصول، استحکام و همواری، صفا و شأن، تا زمان خود بی‌همتا بوده‌است. هنر نگارگری یا نقاشی هرگز آنگونه که در هنر مسیحیان یا بودائیان مورد احترام بوده در سرزمین‌های اسلامی مورد توجه قرار نگرفته‌است. نقاشی اسلامی به‌تدریج در سرزمین‌های اسلامی اهمیت یافت. با سقوط خلافت عباسیطی دوره ایلخانی هنرهای کتاب‌سازی و نقاشی رشد شگرفی کرد. تاثیر هنر چینی و نقاشی‌های آسیای شرقی و مرکزی در این دوران مشهود است. سنت نقاشی ایلخانی در دورهٔ تیموریان پی گرفته شد و در دورهٔ صفوی به اوج رسید. کمال‌الدین بهزاد، بزرگ‌ترین و مشهورترین نقاش (مینیاتور) اهل هرات عصر تیموری در قرن دهم هجری بود.
شاید یکی از مهم‌ترین نمودهای هنر اسلامی معماری باشد. به‌ویژه مساجد چهار ایوانه و ستون‌دار که معرف هنر معماری اسلامی است.[۵۳] این عمارت‌های باشکوه، می‌تواند نأثیر فرهنگ‌های متفاوت در درون تمدن اسلامی را نشان دهد. از نخستین بناهای اسلامی در افغانستان مسجد نه‌گنبد (حاجی پیاده یا نوبهار باستان) در بلخ است که در نیمهٔ سدهٔ نهم میلادی به سبک سامانیبنا شده‌است.[۵۴]


برگی از هنر خوشنویسی نستعلیقتوسط میرعلی هروی، نمونه‌ای از هنر شکوفای دورهٔ تیموریان، موزیم لوور[۵۵]
حکومت غزنویان از نظر هنردوستی و توجه به شاعران فارسی‌سرا از اهمیت بالایی برخوردار است. در زمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنیبه مرکز سیاسی و فرهنگی آسیای میانه و هند تبدیل می‌شود. آثار آنرا می‌توان در تعداد زیادی از ویرانه‌های بناهای یزرگ و عظیمی نشان داد که هنوز در اظراف و محلات غزنی پراکنده‌اند. مولفین اولیه اسلامی عصر غزنویان، از تعداد زیاد باغ‌ها، مساجد، منارها، مدرسه‌ها و قصرهای غزنی یاد می‌کنند.


منار جام (ارتفاع: ۶۵ متر؛ عرض: ۹ متر) در ولایت غور، اثری بجای‌مانده از عصر غوریان در سدۀ دوازدهم میلادی
از آثار بجای‌مانده از عصر غوریان در افغانستان، منار جام در ولایت غور است که در سدۀ دوازدهم میلادی، در عصرسلسلۀ غوریان بنا شده و گمان می‌رود این منار یا بُرج پیروزی نمایانگر شهر فیروزکوه، پایتخت سلسلۀ غوریان باشد. منار جام ۶۵ متر ارتفاع داشته و متشکل از یک قاعده هشت ضلعی است که ۹ مترعریض بوده و ۴ استوانه مخروطی مانند در بالای آنست. در اینجا یک راهزینه دوگانه درداخل قاعده و استوانه اولی است. تمام برج که از خشت پخته ساخته شده، در بیرون بواسطه خشتکاری تزئینی پوشانیده شده، بشمول شبکه‌کاری‌های که تشکیل‌کننده کتیبه‌ها و سوره ۱۹ قرآن (مریم) است. درهمسایگی جام یک‌تعداد زیاد استحکامات و برج‌ها کشف شده‌است. اینها شاید بخشی از کارهای دفاعی محافظت کننده قلب سرزمین امپراطوری غوری باشد. در سال۲۰۰۲، مرکز حفظ میراث جهانی یونسکو خواستار ثبت این منار در فهرست میراث فرهنگی جهان شد.[۵۶] یکی از آثاربزرگ غوری‌ها، مسجد جامع بزرگ هرات است. این مسجد شامل قبر غیاث‌الدین محمد غوری نیز است که در ۳-۱۲۰۲ در هرات می‌میرد. یادگار مهم دیگر مدرسه شاهی مشهد در شمال‌شرق هرات بامتداد ساحل چپ رود مرغاب است. بقایای غوری‌ها یا حداقل تعمیرات مربوط به زمان غوری‌ها در بامیان (شهر ضحاک و شهر غُلغُله) و در چشت غرب هرات نیز تشخیص شده‌است. یک منار مشهور از این‌زمان، منار دولت آباد در شمال بلخ است که در اوایل سدۀ ۱۲ ساخته شده‌است. بالاخره کمان (تاق) مشهور بُست نیز می‌تواند مربوط به دوران غوری‌ها باشد. این ساختمان در پای ارگ بُست برافراشته شده و شاید مدخلی برای یک مسجد بزرگ یا خود ارگ باشد. تزئینات این کمان با منار دولت آباد قابل مقایسه‌است.
دورهٔ تیموریان ۷۷۱ – ۹۱۱ ه‍. ق/۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ م) به رغم نابسامانی و منازعات داخلی و خارجی، دوره رونق فرهنگ، هنر، ادبیات، تاریخ، ریاضی و نجوم بود. دربار هرات به‌سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود[۵۷][۵۸]. تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر علاقه نشان می‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزند او شاهرخ و نوه‌هایش الغ‌بیگ، بایسنقر میرزاو ابراهیم میرزا نیز این سیاست را پی‌گرفتند. هنر نقاشی و خوشنویسی در دوره تیموری به شکوفایی قابل توجهی دست یافت. فرمانروایی شاهرخ را سرآغاز یک عصر جدید و تجدید حیات در بعضی از انواع هنر معرفی کرده‌اند.[۵۹] در کتاب‌های پدیدآمده در این دوره شامل نفیس‌ترین مینیاتورها و استادانه‌ترین خوشنویسی‌ها هستند که به زیبایی تمام صحافی و جلدآرایی گشته‌اند. پاره‌ای از زیباترین نقاشی‌ها، ریشه در مکتب هرات دارند که بطور کامل با حمایت شاهزاده‌های تیموری در شهر هرات شکل گرفت و استاد بزرگ نقاشی یعنی کمال الدین بهزاد برخاسته از چنین مکتبی است. خطوط زیبای فارسی نظیر خط نستعلیق در دوره جانشینان تیمور شکل گرفت و آخرین مراحل تکاملی اش را در این دوره طی نمود. همچنین پاره‌ای از زیباترین آثار معماری ایرانی در این دوره به وجود آمد که از آن جمله می‌توان به مسجد گوهرشاد در مشهد و مسجد جامع گوهرشاد در هرات اشاره کرد.[۶۰][۶۱]سلطان حسین بایقرا از فرمانروایان متاخر تیموری نیز حامی هنرها، علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمندی قابل بود. میراث فرهنگی و هنری تیموریان در دوران صفوی در ایران و گورکانیان در هند پی گرفته شد
برگی از هنر نگارگری (مینیاتور) توسطکمال‌الدین بهزاد، نگارگر عصر تیموریان و اهل هرات، که صحنه‌ای از نبرد بین تیمورو سلطان مصر را نشان می‌دهد، کاخ گلستان در تهران
بلخ: شهری باستانی که با دیوارهای بلند دفاعی محاط بوده و توسط دژ بالاحصار واقع در شمال آن مستحکم می‌شده‌است. آثار تاریخی که در احاطۀ این دیوارها قرار دارند عبارتند: از تپه زرگران، تپه‌ای مصنوعی که قدمت آن به سدۀ دوم پیش از میلاد برمی‌گردد مقبرۀ کاشی‌کاری‌شدۀ خواجه ابونصر پارسا از جمله بناهای تاریخی بجای‌مانده از عصر تیموریان، متعلق به سال ۱۴۶۰/۶۱ میلادی است، و مدرسه سید سبحان‌قلی‌خان، متعلق به سدۀ هفدهم، که از آن تنها یک ایوان (درگاه قوسی) با مقداری تزئینات باقی مانده‌است. آثار تاریخی دیگر در جنوب بلخ عبارتند از: تخت رستم، و مسجد نه‌گنبد (حاجی پیاده یا نوبهار باستان) که در نیمهٔ سدهٔ نهم میلادی به سبکسامانی بنا شده و یکی از نخستین بناهای اسلامی در افغانستان است.[۶۲]
غزنی: از شهرهای تاریخی افغانستان است و زمانی پایتخت غزنویان و غوریان (سده‌های یازدهم تا سیزدهم میلادی) و بعدها تیموریان (سده‌های پانزدهم تا شانزدهم میلادی) بود. در زمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنی به مرکز سیاسی و فرهنگی آسیای میانه و هند تبدیل می‌شود. آثار آنرا می‌توان در تعداد زیادی از ویرانه‌های بناهای یزرگ و عظیمی نشان داد که هنوز در اظراف و محلات غزنی پراکنده‌اند. مولفین اولیه اسلامی عصر غزنویان، از تعداد زیاد باغ‌ها، مساجد، منارها، مدرسه‌ها و قصرهای غزنی یاد می‌کنند. چیزهای زیادی از غارت در امان نمانده، اما حوزۀ وسیعی از ویرانه‌های بناهای تاریخی، بین شهر کهنۀ غزنی، که با حصاری احاطه شده، و روستای روضه واقع بر روی یک تپه، هنوز وجود دارد. دو منار بلند بجای‌مانده از دورۀ غزنویان از ارزشمندترین این بناهاست که هنوز در وضع خوبی پابرجاست. هر دو منار از خشت پخته و در بالای پلان یک ستاره هشت ضلعی ساخته شده‌است. یکی از اینها توسط سلطان مسعود (مسعود سوم) ساخته شده و دیگری در جوار او توسط بهرامشاه اعمار گردیده‌است. آثار معماری اولیه اسلامی، که مشابه آن در شمال افغانستان و ترکستان نیز یافت می‌شود، در غزنی خودنمایی می‌کنند. قصر مسعود سوم مجموعه‌ای وسیع از چهار ایوان، یک مسجد و چند شبستان است. تزئینات باشکوه، از خشت پخته و گچ، با رنگ‌های روشن رنگ‌آمیزی شده‌اند. نقش‌های هندسی و متن‌های فارسی حک‌شده از ابتکارات غزنویان بوده که اوج شکوه و شوکت آنان را نشان می‌دهد. برخی از قطعات آن به موزیم کابل انتقال داده شدند. بسیاری از آرامگاه‌های شخصیت‌های مهم غزنوی در اطراف شهر پراکنده‌اند، که از آن جمله می‌توان به مقبرۀ سَبُکتِگین، مقبرۀ شاهِ شهید و آرامگاه سلطان محمود غزنوی (که ارزشمندترین آنهاست) و باغ آن که امروزه روضه نامیده می‌شود، اشاره کرد. تعداد زیادی ابزار بُرُنزی و سُفالی نیز در اطراف و محلات غزنی کشف شده‌اند.[۶۳][۶۴]
لشکری بازار: پایگاه باستان‌شناسی لشکری بازار که امروزه در منطقه‌ای بیابانی در امتداد سواحل رود هلمند، در بین بُست و لشکرگاه (مرکز ولایت هلمند) واقع است، در عصر غزنویان و غوریان و حتی بعد از آن مجموعه‌ای از قصرها، مسجد، و بناهایی همچون بازار و کارگاه‌های صنعتگران و هنرمندان را در خود جای داده بود که هنوز بقایای آن بشمول قصرهای متعدد مانند غزنی توسط حیاط‌ها با ایوان‌ها و مجسمه‌های گچی و نقاشی دیواری تزئین‌کننده دیوارها امروز دیده می‌شود. بازهم مانند غزنی، مواد تعمیراتی عمدتا خشت بوده و خشت‌ها بعنوان یک اثر تزئیناتی بسیار مرغوب بکار رفته‌است. بزرگترین و جنوبی‌ترین سه قصر تشکیل کننده یک مستطیل حدود ۱۰۰ در ۲۵۰ متر است. اتاق‌های قصر بدور یک حیاط مستطیلی قرار دارد که در هر چهارجانب بواسطه یک ایوان جابجا شده در وسط هرجانب قراردارد. نقاشی‌های گچی و رنگی بالای دیوارها و پایه‌ها نشاندهنده محافظین کاملا مسلح دربالای یک زمینه گل‌ها، حیوانات و مایه‌های دیگراست. دیوارهای با برجهای نیم‌دایروی تقریبا تمام مجموعه را احاطه نموده‌است.[۶۵]
هرات: شهری بزرگ است، که بخش قدیمی آن (شهر کهنه) توسط بقایای دیوارهای عظیم گِلی احاطه شده‌است. بناهای پابرجا که در احاطۀ این دیوارها قرار دارند عبارتند از: قلعۀ اختیارالدین، دژی از خشت پخته، متعلق به سدۀ پانزدهم میلادی، که بر روی یک بلندی قرار دارد، و مسجد جامع، که اگرچه قسمت اعظم آن نوسازی شده، نمونه‌هایی برجسته از تزئینات اسلامی، از خشت‌کاری‌های غوری متعلق به سدۀ دوازدهم میلادی تا کاشی‌کاری‌های تیموری متعلق به سدۀ پانزدهم و شانزدهم میلادی است.


مسجد جامع هرات، اثری بجای‌مانده از دوران غوریان و تیموریان
با این وجود، بناهای مهم شهر خارج از این دیوارها واقع هستند. درست در بخش شمالی این دیوارها کُهندِژ قرار دارد، که احتمالا بقایای سدۀ سیزدهم این شهر است. در بالای آن، بُقعۀ شاهزاده ابوالقاسم واقع بوده، که یک زیارتگاه بجای‌مانده از عصر تیموریان متعلق سدۀ پانزدهم است. کمی آنطرفتر بسوی شمال، مسجد گوهرشاد و شش منارۀ بسیار ظریف کاشی‌کاری‌شده از خشت فاینز (faience) و متعلق به سده‌های چهاردهم و پانزدهم میلادی دیده می‌شود. همگی اینها بقایای مجموعه‌ای از سه بنای بجای‌مانده هستند: مصلای گوهرشاد، مدرسۀ سلطان حسین بایقرا، و بقعۀ میرِ شهید یا عبدالله الولید، بنایی گنبدی متعلق به سال ۱۴۸۵/۶، واقع در ۲۰۰ متری جنوب‌غرب دیوارهای شهر. در اوایل سدۀ نوزدهم، منشوری با خط میخی از دورۀهخامنشیان و نشان‌ها و گوهرهایی از دورۀ ساسانیان بطور تصادفی در هرات پیدا شده‌است.[۶۶]
کابل: شهری است بزرگ که بخاطر نوسازی‌های اخیر بر روی بناهای تاریخی، ویژگی و گستردگی آن نامشخص است. کابل در میان سه کوه شیردروازه، آسمائی و مَرَنجان واقع است. تنها بقایای موجود بالاحصار کابل و دیوارهای شهر بر روی تپۀ شیردروازه‌است که مجموعه‌ای است از دژهای سنگی و گِلی و احتمالا متعلق به عصر یفتالیان که بر روی آن نوسازی‌های گسترده صورت گرفته‌است. دیوارهای شهر در اصل تا پهنای کوه آسمائی و دشت اطراف دِه‌افغانان نیز امتداد می‌یافتند، و شش دروازه داشتند. در کابل شمار زیادی آثار تاریخی چشمگیر بطور تصادفی بدست آمده‌اند، از آنجمله آثار بودایی است که در سال ۱۹۰۵ در زیارت خواجه صفا در شیردروازه کشف شده‌اند، و قریب به ۱۰۰۰ سکۀ یونانی و هخامنشی که در سال ۱۹۳۳ توسط کارگران ساختمانی در چمن حضوری بدست آمده‌اند.[۶۷]
مزار شریف: زیارتگاه علی بن ابی‌طالب (مسجد کبود یا روضۀ شریف) از ارزشمندترین نمونه‌های معماری اسلامی شهر مزار شریف است که در دورۀ سلطان حسین بایقرا بنا شده و در سال‌های اخیر نوسازی‌ها و تزئیناتی در ایوان ورودی و دیگر بخش‌ها صورت گرفته‌است. در قسمت جنوب‌غربی روضه گنبد و ایوان (بارگاه) بزرگی دیده می‌شود که احتمالا متعلق به عصر تیموریان است. در داخل رواق کوچکی، در سمت چپ درب ورودی، سنگ قبری تزئین‌شده از مرمر وجود دارد که احتمالا از عصر غزنویان است.[۶۸]
قالی‌بافی [ویرایش
یک دکان قالی‌فروشی در کابل
پیشینهٔ دقیق قالی‌بافی معلوم نیست و تا آنجا که دانسته شده‌است به هزارهٔ پنجم و ششم پیش از میلاد در آسیای مرکزی برمی‌گردد. قالی پازیریک (بهانگلیسی: Pazyryk Rug)‏ قدیمی‌ترین فرش دنیا است که در سال ۱۳۲۸ (۱۹۴۹) توسط سرگی رودنکو، باستان‌شناس روس در دره پازیریک در کنار اشیاء باستانی دیگری در در گور یخ‌زدهٔ یکی از فرمانروایان سکایی کشف شد.[۶۹]
ارزش و اعتبار قالی افغانستانی را می‌شود از پیوند قدیمی و گسترده‌اش با بخش‌های متفاوت زندگی افغان‌ها پی برد. گاهی که شاهان این مرز و بوم هدیه ارزشمندی به همتایان خود می‌داده‌اند، به سراغ قالی می‌رفته‌اند و دوشیزه‌گان دم بخت و نازدانه، قالی را مهم‌ترین بخش جهیزیه و ابزار شکوه عروسی خود می‌دیدند. با آن که قالی افغانستانی در بافت و ظرافتش شهرهٔ جهان است، در افغانستان هنوز از کارخانه‌های بزرگ تولیدی این فرش گران بها خبری نیست، بلکه قالی در خانواده توسط کودکان و زنان بافته می‌شود. این خانواده‌ها قالی بافی را بیشتر، راه درآمد و تامین مصارف روزمرهٔ زندگی می‌دانند، تا هنر. نبود برق و اجازه نداشتن زنان در خانواده‌های سنتی برای انجام کار در بیرون از خانه، عوامل اصلی نبود قالیبافی‌های بزرگ عنوان می‌شود. مناطق مرکزی و شمال افغانستان، از گذشته تا امروز، مهم‌ترین مراکز تولید قالی این کشور شمرده می‌شوند. قالی افغانستانی، در بیشتر از سی طرح و نوع بافته می‌شود که ترکمنی، قزاق، بامیانی، مزاری، آقچه، جوزجانی و چوب‌رنگ، معروف‌ترین و ظریف‌ترین سبک‌های آن هستند.[۷۰]
پوشاک [ویرایش]
نوشتار اصلی: پوشاک در افغانستان

آمیزشی از قوم‌ها و قبیله‌های گوناگون در جغرافیای طبیعی متنوع افغانستان عمدتا در شهرهای کوچک، روستاها و خیمه‌های عشایری زندگی می‌کنند. حدود ۲۴ درصد از این مردمان در روستاها بسر می‌برند.[۷۱] پوشاک سنتی بازتاب‌کنندهٔ این تغییرات جغرافیایی و مسکونی و همچنین بیان‌کنندهٔ هویت فردی و گروهی، اجتماعی و اقتصادی، مراحل چرخهٔ زندگی، و تغییر روندهای اجتماعی و سیاسی است، که در نهایت به خلق سبک‌های جدید، و تبادل انواع پوشاک منجر می‌شود.[۷۲]
سرپوش: یکی از تشخیصی‌ترین پوشاک افغان‌ها نوعی دستار یا لُنگی (عمامه مانند) است، که در بین فارسی‌زبان‌ها «لنگوته» (واژه‌ای هندی[۷۳]) یا «دستار» و در بین پشتوزبان‌ها «paṭkay» یا «pagṛi» یاد می‌شود، و طول آن بسته به نحوهٔ قدکردن (تاکردن) از ۳ تا ۶ متر می‌رسد. در مناطق قبایلی و روستایی، نوجوانان با پوشیدن لنگوته در واقع نشان می‌دهند که به سن بلوغ رسیده‌اند. در زیر دستار نوعی کلاه با اشکال و طرح‌های تزئینی متنوع پوشیده می‌شود. در بین مردم تاجیک و اُزبک، نوعی کلاه استوانه‌شکل و ابریشم‌دوزی‌شده مرسوم است. مردم هزاره نوعی کلاه عرقچین می‌پوشند که از پارچهٔ چیت یا نمد بافته می‌شود. کلاه‌های مردانهٔ دیگر نوعی کلاه پوستی (به ترکمنی: تیلپَک) است که از پوست گوسفند ساخته می‌شود و در بین مردم ترکمن مرسوم است. مردم قرقیز نوعی کلاه لحاف‌دوزی‌شدهٔ گِرد از پوستین میسازند و مردم نورستان هم نوعی کلاه پشمی با سرپوشی مسطح و لبه‌های خمیده می‌پوشند که به «پَکول» معروف است. در بین پشتون‌های قندهار یک نوع کلاه یخک‌دوزی‌شدهٔ استوانه‌شکل مرسوم است؛ نوعی کلاه با رنگ‌دانه‌های شیشه‌ای براق نیز در قندهار بافته می‌شود. پشتون‌های شرقی شینواری، نوعی کلاه مخروطی (به پشتو: دَروزَو خولَۍ) از کاه گندم می‌پوشند و همچنین در بین مردمان باشندهٔ کوه‌های بلند مناطق شمال شرقی، کلاه‌های نَمَدی گِرد مرسوم است. مردم بلوچ هم از قطعات شیشه در طرح کلاه استفاده می‌کنند. کلاه قره‌قولی که از پوست قره قول ساخته می‌شد، و در اوایل سدهٔ بیستم در بین قشر تحصیل‌کرده افغان مرسوم بود، دیگر از مُد افتاده‌است.[۷۴]
نمونه‌ای از کلاه پَکول که در مناطق شمال‌شرقی افغانستان رایج است.
تن‌پوش: تن‌پوش اصلی برای مردان، بانوان و کودکان نوعی پیراهن گشاد و آستین بلند است که از پنبه تهیه می‌شود و بر روی شلواری گشاد که «اِزار» یا «تُنبان» نامند، پوشیده می‌شود و شلوار را توسط بندی («اِزاربند») جمع و محکم می‌کنند. پیراهن مردان («کورتی» هم نامند) معمولا فاقد یقه (یَخه) بوده و بر روی یک شانه دکمه دوخته شده،[۷۵] و طول آن از منطقه‌ای به منطقهٔ دیگر تغییر می‌کند، و ممکن است از زانو تا ساق پا و یا پایینتر برسد. جلیقه، که «واسکَت» (شکل شکستهٔ واژهٔ انگلیسیِ Waistcoat) نامیده می‌شود، در همه جا متداول است و از مخمل سیاه و سرخ‌رنگ تهیه می‌شود و در قندهار و در بین کوچی‌های دیگر پشتون، بر روی جلیقه قیطان‌های طلایی می‌بافند و آن‌را «سَدری» می‌نامند. پوشاک مردم نورستانی تشخیصی‌ترین پوشاک در افغانستان است. مردان نورستانی شلوارهای سفید پشمی می‌پوشند که طول آن تا زانوی پا می‌رسد و در زبان کامویری رایج در منطقهٔ کامدیش «viṭ» نامیده می‌شود و بر روی ساق‌پوشی بلند و سیاه‌رنگ شبیه puttee «پاتَو» (ساق‌پوش سربازان در زبان هندی) پوشیده می‌شود. این ساق‌پوش و یک نوعجوراب پشم‌باف تزئین‌شده با طرح‌های سنتی مناطق هزاره‌نشین، از پوشاک پای محلی افغانستان شمرده می‌شوند. نوعی کمربند («mālāa niśte») که بانقره آذین داده می‌شود و برای حمل خنجر («کاتره») پوشیده می‌شود هم منحصر به منطقهٔ نورستان است.[۷۶] بانوان نورستانی نوعی ساق‌پوش زیر دامن یا جامه‌ای (bāźü) بلند و فراخ می‌پوشند که با کمربندهای بافته‌شده (niśte) جمع می‌شود و در پشت شانه‌ها و پایین آستین با ترکیبی از تکه‌دوزی‌های سرخ و سیاه تزئین داده می‌شود. این نوع ساق‌پوش منحصر به منطقهٔ نورستان است و در هیچ جای دیگر افغانستان یافت نمی‌شود.[۷۷]
پاپوش: کفش پلاستیکی با رنگ و طرح‌های گوناگون، در سرتاسر افغانستان متداول است، و در بسیاری از مناطق نوعی دمپایی چرمی که «چَپلی» نامند، مرسوم است. در پکتیا هم نوعی دمپایی ساخته‌شده از حصیر («چَپلی مزاری») می‌پوشند. در نورستان نوعی دمپایی بنام (vācó) و چکمهٔ چرمی زانوبلند (chamūs)، یا با کف نرم (māsī) که در بین مردمان ترک‌زبان شمالی مرسوم است. «کلاوش» هم نوعی کفش است.
آشپزی [ویرایش]
نوشتار اصلی: آشپزی افغانی
قابلی پلو یکی از انواع پلو است که در پخت آن از برنج، کشمش، زردک(هویچ)، گوشت و خلال پسته و باداماستفاده می‌شود.
سنت‌های مختلف در هنر آشپزی افغانستانی بخشی جدایی‌ناپذیر از رسم ریشه‌دار مهمان‌نوازی افغان‌ها را تشکیل می‌دهند. غذا ابزاری است برای نشان‌دادن خصلت‌های معنوی و شیوهٔ زندگی مردم و رسم آبروداری، همسایه‌داری و ازخودگذشتگی. همهٔ رویدادهای خوش زندگی، و همچنین تغییرات فصل‌ها، همگی در بزم‌های فامیلی جشن گرفته می‌شوند.[۷۸] ویژگی‌های آشپزی هر منطقه بازتاب‌کنندهٔ تنوع جغرافیایی و قومی افغانستان است و در مجموع با آشپزی آسیای مرکزی، ایران، و پاکستان اشتراکات فراوانی دارد. ترکیب گروه‌های غذایی گوناگون غلات، حبوبات، سبزی‌ها و پروتئین‌های گیاهی و حیوانی در همه غذاها دیده می‌شود. نان در شکل‌ها و اندازه‌های مختلف از آرد گندم، جو یا ذرت (جواری) طبخ می‌شود و انواع مختلفی دارد که بر اساس آداب اقوام مختلف متفاوت است و هریک به تناسب و فراخور اقلیم مردم منطقه طبخ می‌شود. انواع نان در افغانستان عبارتند از: نان خاصه، نان چپاتی، نان رُت، نان روغنی، نان لواشه، نان اُزبکی، نان تاوگی، نان پرکی و غیره. نان معمولا بر دیوارهٔ تنور گِلی طبخ می‌شود.[۷۹]
انواع غذاهای افغانستانی [ویرایش]
•       انواع پلو و چلو:
•       قابُلی پَلَو: یک از انواع پلو مشهور در افغانستان است و تقریباً اکثر کشورهای همسایه با نام آن آشنا هستند. از برنج باریک، گوشت یخنی گوسفند، زردک (هویچ)، کشمش، و خلال پسته و بادام تهیه می‌گردد.
•       کِچِری قُروت: یکی از غذاهای مشهور افغانستانی است که اکثراً در زمستان پخته می‌شود. روز اول زمستان مردم صندلی (کُرسی) و یا بخاری می‌گذارند و کچری قروت می‌پزند. در پُخت کچری قروت از برنج لک، قُروت (کشک) و کوفته استفاده می‌شود.
•       انواع خورِش: خورش‌ها معمولا ترکیبی از گوشت، سبزیجات خشک یا تازه و حبوباتی چون نخود و لوبیا هستند و قورمه (برگرفته از واژهٔ تُرکی قاوورماق) نامیده می‌شوند و معمولا با نان یا پلوسِرو می‌شوند. در برخی از چای‌خانه‌ها، نوعی خورش گوشت بنام چاینکی متداول است که در چاینک (قوری) و بر روی ذغال طبخ می‌شود. انواع دیگر خورش‌ها:
•       قورمه سبزی که از گوشت سرخ، پیاز، اسفناج و جعفری و لوبیا تهیه می‌شود.
•       خورش لَوَنگ که در هرات متداول است و از گوشت سرخ، پیاز، سیر، قروت ساییده‌شده (کشک) و رب رومی تهیه می‌شود.
•       انواع کباب: یکی از معروفترین خوراک‌هاست و مورد علاقهٔ مردم آسیای میانه و خاورمیانه است که در تهیه و پخت بیشتر کباب‌ها از گوشت سرخ استفاده می‌شود و همچنین در اکثر کباب‌ها ازپیاز و ادویه‌جات استفاده زیادی می‌شود. معروفترین انواع کباب عبارتند از:
•       سیخ‌کباب که در تهیهٔ آن کباب را به سیخ فلزی یا چوبی کشیده و در برابر آتش مستقیم قرار می‌دهند تا پخته شود.
•       شامی‌کباب از گوشت بدون استخوان، پیاز، تخم مرغ، آرد، نمک و ادویه‌جات تهیه شده و در روغن سرخ می‌گردد.
•       چَپلی‌کباب از گوشت سرخی، پیاز، دنبه، سیر، فلفل و نمک تهیه شده و در روغن سرخ می‌گردد.
•       شولهٔ غوربندی: در ولسوالی غوربند ولایت پروان شوله‌ای پخته می‌کنند که به نام «شولهٔ غوربندی» یاد می‌شود. این شوله را از برنج، ماش و قورمهٔ لَپه‌دار و گوشت گوسفند تهیه می‌کنند.
•       آش: یکی از از غذاهای سنتی است که تقریباً در تمام افغانستان و ایران پخته می‌شود. آش از سبزیجات، حبوبات و رشته و کشک تشکیل شده و از سیر داغ، پیاز داغ و نعناع داغ برای تزیین آن استفاده می‌کنند.
•       آشَک: نوعی غذا محلی است که با استفاده از خمیر گندم و گندنه (تره) تهیه می‌شود.
•       مَنتو: یکی از خوراکه‌های خوشمزه افغانستانی است که در بخار آب پخته می‌شود. مَنتو یکی از معروفترین غذاهای مورد علاقه مردم آسیای میانه نیز می‌باشد. در تهیه و پخت آن، خمیر منتو را به شکل دایره‌های کوچک می‌بُرند و از گوشت گوسفند، پیاز، سیر، گشنیز و فلفل سیاه (فلفل سیاه) پُر نموده و در ظرف مخصوص می‌چینند و معمولا با ماست سِرو می‌کنند.
•       بولانی: یکی از غذاهای مشهور افغانستانی است که خمیر گندم ذغاله شده را گندنه و یا کچالو (سیب زمینی) پُر نموده به شکل نیم‌دایره در تابه انداخته در روغن سرخ می‌کنند. بولانی را در تنور نیز طبخ می‌کنند که بنام بولانی تندوری یاد می‌شود.
•       بادنجانِ بورانی: خوراکی است از بادنجان که با چکه سِرو می‌شود.
•       انواع تُرشی و چَتنی: از چاشنی‌هایی است که در تهیهٔ آن سبزیجاتی مانند فلفل سرخ، گشنیز، بادنجان رومی (گوجه فرنگی)، پیاز، و یا میوه‌جات را در محلول سرکه قرار می‌دهند. از آب نارنجنیز برای طعم دادن به پلو و کباب‌ها استفاده می‌شود.
•       قیماق یا سرشیر: از لبنیات است که از چربی شیر تشکیل شده و هنگام میل صبحانه با شکر یا عسل یا مربا سِرو می‌شود. از قیماق در تهیهٔ یک نوع نوشیدنی لبنی بنام قیماق‌چای یاشیرچای نیز استفاده می‌شود که در تهیهٔ آن ابتدا چای سبز را جوشانده و سپس به آن قیماق، هِل و شکر اضافه می‌کنند.
•       دوغ: گونه‌ای نوشیدنی لبنی است که در تهیهٔ آن ابتدا ماست ترش را خوب هم می‌زنند، سپس مقداری آب، نمک، نعنا یا بادرنگ (خیار) به آن اضافه می‌کنند. دوغ معمولا در تابستان نوشیده می‌شود.
زبان‌ها [ویرایش]
نوشتار اصلی: زبان‌های افغانستان
افغانستان از دیرباز گذرگاه و محل برخورد و آمیزش قوم‌های گوناگون بوده‌است. تجمع تشکل‌های نژادی - قومی در این سرزمین، شکل ویژه‌ای به ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن داده‌است. این اقوام به زبان‌ها و گویش‌های گوناگونی که به ۳ یا ۴ خانواده از زبان‌های عمدهٔ هندوایرانی، اورالی - آلتایی، دراویدی و احیاناً سامی تعلق دارند، صحبت می‌کنند.[۸۰] دو زبان اصلی مردم افغانستان فارسی دریو پشتو، هر دو از شاخهٔ ایرانی‌ِ خانوادهٔ هندواروپایی است و در قانون اساسی جدید افغانستان نیز، هر دوی این زبانِ رایج، به عنوان زبان‌های رسمی پذیرفته شده‌است.[۸۱] بیش از نیمی از مردم افغانستان فارسی‌زبان هستند، در حالیکه حدود %۳۵ جمعیت به زبان پَشْتو، از گروه شرقی زبان‌های ایرانی سخن می‌گویند.[۸۲] همچنان در ولایت‌هایی که بیش از دوسوم مردم آن گویش‌ور زبانی دیگر باشند، آن زبان به عنوان زبان رسمی سوم تلقی می‌شود.
گویشوران زبان فارسی، مردمان تاجیک، هزاره، چهار ایماق و قزلباش هستند که عمدتا در مناطق غربی، شمالی و مرکزی کشور زیست می‌کنند. زبان فارسی در نگارش‌های رسمی دولتی افغانستان با نام زبان دری یاد می‌شود، ولی مردم افغانستان در زبان گفتاری، زبان خود را با نام «فارسی» می‌شناسند.[۸۳] پشتو، زبان رسمی دیگر افغانستان از شاخهٔ ایرانی شمال شرقی است. گویشوران آن قومپشتون می‌باشند و در افغانستان و پاکستان زندگی می‌کنند.
دوزبانگی در بین مردم افغانستان نسبتا معمول است و پیوستگی زبان به گروه قومی خاص همیشه آشکار نیست. برخی از غیر پشتون‌ها، به عنوان مثال، به پشتو سخن می‌گویند، در حالی که تعداد زیادی از پشتون‌ها، به ویژه در مناطق شهری، یکی از لهجه‌های فارسی را قبول کرده‌اند.
زبان‌های هندواروپایی دیگر افغانستان، که توسط گروه‌های کوچکتر قومی کاربرد می‌شوند، شامل زبان‌های داردی غربی (پشه‌ای)، نورستانی یا کافری، بلوچی، و تعدادی از زبان‌های هندی و پامیریهستند که گویشوران آنها عمدتا در دره‌های دورافتاده در شمال شرق این کشور زندگی می‌کنند. گویشوران زبان‌های ترکی، که شاخه‌ای از زبان‌های آلتایی هستند، مردمان ازبک و ترکمن هستند که از آخرین مهاجران تازه‌واردی می‌باشند که از استپ‌های آسیای مرکزی به مناطق شمالی افغانستان مهاجرت کرده‌اند. زبان‌های تُرکی شامل زبان‌های اُزبکی، ترکمنی و قرقیزی است که آخری در نقاط دوردست شمال‌شرقی کاربرد می‌شود. در افغانستان همچنین گروه‌های بسیار کوچک گویشور زبان‌های دراویدی وجود دارد که در مناطق دوردست جنوبی کشور ساکن هستند.[۸۴]
برگ نخست جریدۀ شمس‌النهار، نخستین روزنامۀ افغانستان که در زمان سلطنت امیر شیرعلی‌خان، بین سال‌های ۱۸۷۷-۱۸۷۳ به نشر می‌رسید.
در قانون اساسی ۱۳۴۳ خورشیدی / ۱۹۶۴ میلادی، نام پشتو و دری به عنوان زبان‌های رسمی افغانستان آمده‌است. احیای واژۀ کهن دری به این معنی است که در نظر افغان‌ها، کشورشان مهد این زبان در نظر گرفته شده‌بود. از این رو تلاش شد تا از کاربرد کلمه فارسی، که به معنای زبانِ فارس است، به شدت اجتناب شود. با توجه به این نکته، ما می‌توانیم توسعه ادبیات دری و یا "فارسی" را در واحد سیاسی به نام افغانستان در نظر بگیریم.
پس از قتل نادرشاه افشار (۱۱۶۰ ه. ق. /۱۷۴۷ میلادی)، و تشکیل دولت مستقل افغان توسط احمدشاه دُرّانی (سلطنت ۱۱۲۶ش/۱۷۴۷م-۱۱۸۶ق‌/۱۷۷۲م)، خراسان (افغانستان امروزی) همچنان نقش دیرینهٔ خود را بعنوان مرکزیت ادبیات فارسی و انتقال‌دهندهٔ جریان ادبی بین فرارود (ماوراءالنهر) و هندِگورکانی ادامه می‌داد. پیش از صفویان، ارتباط ادبی بین ایران و هند از طریق خراسان و سیستان (افغانستان امروزی) صورت می‌گرفت. تحولات سیاسی، هم در ایران و هم در افغانستان، بعد از قتل نادرشاه افشار، و در طی سده‌های ۱۹-۱۳ام میلادی، به کاهش و حتی قطع روابط ادبی افغانستان با ایران انجامید. اما نقش افغانستان در انتقال فرهنگ و ادبیات فارسی بین فرارود و هند تا حدود سال ۱۹۲۰/۱۳۳۸ ادامه یافت.
در دوره‌های یادشده، سبک هندی در ادبیات فارسی در فرارود، خراسان و افغانستان (که آن‌زمان مناطق غربی پاکستان و مناطق جنوبی و جنوب‌شرقی افغانستان امروزی را تشکیل می‌داد) نقش برجسته‌ای داشت. ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴-۱۱۳۳ / ۱۶۴۴-۱۷۲۰) در نظم و نثر از بهترین نمونه‌های سبک هندی و حتی بنیان‌گزار این سبک به‌شمار می‌آید. آثار وی در ماوراءالنهر و افغانستان، در میان خواص و عامهٔ مردم استمرار می‌یابد، چنان‌که برخی ترانه‌های عامیانهٔ مردم ماوراءالنهر و افغانستان برگرفته از اشعار بیدل است، ولی در سدهٔ ۱۲ و اوایل سدهٔ ۱۳ام هجری قمری در ایران فراموش می‌شود.
قُطب‌الارشاد به عربی و طریق الارشاد به فارسی، از آثار میا فقیرالله جلال‌آبادی شکارپوری (متوفی ۱۷۸۱/۱۱۹۵) است که همراه با مکتوباتش منابعی غنی از موضوعات عرفان و دائرةالمعارف دینی شمرده می‌شوند.[۸۵] از شیخ سعدالدین احمد انصاری کابلی (۱۱۴۰-۱۲۲۵ / ۱۷۲۷-۱۸۱۰) نیز معدن‌الاسرار، کهتفسیری از قرآن است و تألیف آن در (۱۱۷۳ / ۶۰-۱۷۵۹) تکمیل شده، و همچنین حقائق‌المعارف، اثری منظوم به سبک مثنوی مولانا بلخی، و شورِ عشق، که یک دیوان شعر است و دوبار به چاپ رسیده، بجای مانده‌است.
محمود طرزی (۱۳۸۵-۱۲۸۲ ق. /۱۹۳۳-۱۸۶۵) به همراه همسرش، طرزی روزنامه‌نگار و روشنفکر افغان بود.
در عصر تیمورشاه درانی (سلطنت ۱۲۰۷-۱۱۸۷ / ۹۳-۱۷۷۲)، فرزند احمدشاه، هنوز سنت‌های دیوانی و آرایه‌ها و پیرایه‌های دربارهای پیشین رعایت می‌شد. او با تکیه بر تاجیک‌ها، قزلباش‌ها و عناصر شهری و آنانکه به هویت ایرانی خویش پایبند بودند، کشور را اداره می‌کرد. تیمورشاه به شعر و شاعری علاقهٔ بسیار داشت و به پیروی از حافظ، بیدل و صائب غزل می‌گفت. علاقهٔ او به شعر و ادب فارسی دری به حدی بود که امور دیوانی و کشورداری را در گوشه و کنار کشور به شاعران عصر واگذار کرده بود. عایشه دُرانی، محمدرضا برنابادی، الله‌ویردی حیرت و میرهوتک افغان از شاعران و ادیبان این عصر، و صاحب مناصب و سمت‌های دولتی بودند. آوازهٔ شعردوستی و شاعرپروری دودمان دُرانی به حدی بود که برخی از سخنوران فارسی‌گوی از ایران، به قصد پیوستن به دربار او روانهٔ کابل می‌شدند. شهاب‌الدین تُرشیزی و میرزا محمد فروغی اصفهانی از این گروه سخنوران است.
حاذقه هروی (متوفی ۱۲۵۹/۱۸۴۳) یکی دیگر از شاعران برجستهٔ این دوره‌است که از وی یک دیوان و شرح منظوم از یوسف و زلیخا (که در سال ۱۲۳۹/۱۸۲۳ تکمیل شد) به‌جای مانده‌است. سردار مِهردِل مشرقی (۷۱-۱۲۱۲ / ۱۷۹۸-۱۸۵۴)، یکی از چندین فرزند سردار پاینده‌خان است که به پیروی از سبک صائب و بیدل شعر می‌گفت و از وی دیوان شعری به‌جای مانده‌است. دو پیرو دیگر سبک بیدل، سردار غلام‌محمد طرزی (۱۹۰۰-۱۸۳۰)، شاعر برجسته و فرزندش محمدامین عندلیب (۹۲-۱۲۷۲ / ۷۵-۱۸۵۵) هستند که محمدامین عندلیب علیرغم عمر کوتاهش از خود دیوان شعری به‌جای گذاشته‌است. میرزا محمدنبی واصل (۱۲۴۴-۱۳۰۹ / ۹۲-۱۸۲۸)، ملقب به دبیرالمُلک، از شاعران پارسی‌گوی و دبیر دربار امیر شیرعلی‌خان و امیرعبدالرحمن‌خان، پادشاهان افغانستان بود. او در شعر فارسی پیرو حافظ است و سبک عراقی را در افغانستان زنده کرد. مهارت او در غزلسرایی بوده‌است.[۸۶]
در افغانستان دو تحول در حوزهٔ ادب این کشور رُخ داد: یکی در حدود سال ۱۸۵۰ به اینطرف، زمانیکه آثار ادبی در هند به چاپ می‌رسید، و بعدها چاپخانه‌هایکابل، بخارا، خجند، و تاشکند هم در دسترس ادیبان افغان قرار گرفته‌بود. تحول دوم در آغاز سدهٔ بیستم بوقوع پیوست، زمانیکه تأسیس چاپخانه در کابل، انتشار روزنامه را ممکن ساخت. معاهده‌هایی به زبان فارسی، که با انتشارات هندی تشابه آشکار دارد، در دورهٔ شیرعلی‌خان و عبدالرحمن‌خان به چاپ رسید. از آن جمله، پادشاهان متاخرین افغانستان (تکمیل در ۱۳۰۷ / ۹۰-۱۸۸۹: که در سال ۱۳۳۶ ش. /۱۹۵۷ دوباره به چاپ رسید)، اثری از یعقوب علی خافی، و تتمة البیان فی تاریخ الافغان سید جمال‌الدین اسدآبادی، و سراج‌التواریخ فیض‌محمد کاتب هزاره (که دورۀ چهار جلدی نسخه‌های خط آن، پس از مرگ حبیب‌الله‌خان، به خط خوش نستعلیق خودِ فیض‌محمد کاتب هزاره نوشته شده و نوشتن آن در سال ۱۳۰۴ خورشیدی به پایان رسیده و امروز در آرشیو ملی افغانستان بایگانی شده‌است.[۸۷][۸۸]) نخستین روزنامه افغانستان، شمس‌النهار است که بین سال‌های ۱۲۸۰ / ۶۴-۱۸۶۳ در کابل، در دورۀ سلطنت شیرعلی‌خان به زبان فارسی به چاپ می‌رسید، اما سبک و ترتیب آن از نشریات اردو زبان هند نمونه‌برداری شده بود.
نوآوری‌های عصر امیر حبیب‌الله در حوزۀ آموزش و فرهنگ، البته محدود بود و نمی‌توانست تغییری عمده در ادب و فرهنگ ایجاد کند. ظهور محمود طرزی (۱۲۸۲-۱۳۸۵ / ۱۸۶۵-۱۹۳۳) در قلمرو ادب و فرهنگ این دوره، نقطۀ عطفی به شمار می‌رود که تحول و تجدد نسبی را در حوزۀ ادب و فرهنگ کشور در دهه‌های پس از ۱۳۲۰ خورسیدی معطوف به خود کرده‌است. وی که بیشتر دوران جوانیش را در دمشق و استانبول گذرانده بود، به ادبیات فارسی رنگ و گونۀ خاور میانه‌ای (بجای هندی) داد. طرزی چندین اثر را از تُرکی به فارسی ترجمه کرد، که آثاری از ژول وِرن (Jules Verne) از آن جمله بود. وی از سال ۱۳۲۹/۱۹۱۱ تا ۱۳۳۶/۱۹۱۸ جریدۀ سراج‌الاخبار را به نشر رسانید و مقاله‌های او در این نشریه از جمله پیش‌زمینه‌های اندیشۀ تجددطلبی در افغانستان محسوب می‌گردد. سراج‌الاخبار به سبب مبارزه با استعمار بریتانیا، دفاع از آزادی زنان، نشر ادبیات فارسی و زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی و کمک به رشد پدیدۀ ترجمه در افغانستان، یکی از جراید ممتاز منطقه به شمار می‌آید و تأثیر آن بر فارسی‌زبانان آسیای میانه، شبه‌قاره هند و حتی ترکیه محقق می‌نماید. این نشریه در پرورش حس وطن‌خواهی و «ملیت افغان» نیز مؤثر بوده‌است. تغییر نامسراج الاخبار به سراج الاخبار افغانیه‌ (از شم ۶ س ۱ به بعد)، و نیز تغییر نام مدیر مسئول آن از محمود طرزی به محمود افغانی، گویای گرایش وطن‌خواهانۀ این نشریه و تأثیر آن در تعالی و رشد «ملیت افغان» است.
درپی به حکومت رسیدن شاه امان‌الله (سلطنت ۱۳۰۸-۱۲۹۸ / ۲۹-۱۹۱۹) که به کوشش جمعی از نخبگان فرهنگی تحقق یافت، آرزوهای «اخوان افغان» مورد توجه قرار گرفت. در دورۀ امان‌الله نزدیک به ۲۳ روزنامه، مجلۀ هفتگی، ماهنامه، فصلنامه و سالنامه در سرتاسر کشور منتشر می‌شد. امان افغان (۱۳۳۷/۱۹۱۹) از مهم‌ترین آنها بود که در کابل به چاپ می‌رسید. علاوه بر آن، نشریاتاصلاح (۱۳۴۷/۱۹۲۹)، طلوع افغان‌، اتفاق اسلام‌، الغازی، ابلاغ‌، ارشاد النسوان‌، آیینۀ عرفان‌، نوروز و امثال آنها در مرکز و مراکز استان‌های کشور نشر می‌یافت. نشریۀ دو هفتگی انیس (۱۳۴۵/۱۹۲۷) به مدیریت محیی‌الدین انیس، نخستین نشریۀ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور به شمار می‌آمد که پس از مدتی به روزنامه تبدیل شد. در بعضی از نشریه‌های این دوره میزان قابل توجهی شعر از اشعار معاصران به چاپ رسیده‌است، مانند حقیقت‌ که می‌توان مجموعۀ دوره‌های آن را تذکرةالشعرایی به شمار آورد که شعر آن روزگار را در بر دارد.
تجددطلبی امان‌الله خان، خصوصاً پس از سفر هفت ماهۀ او به غرب (۱۳۰۶ش‌/۱۹۲۷م‌) آشنایی تحصیل کرده‌های افغانستان را با زبان‌ها و ادبیات غربی بیشتر کرد. شاعران و نویسندگان این دوره به مضامین و مسائل اجتماعی روی آوردند و در دفاع از استقلال ملی و ملیت سرودند و نوشتند؛ با اینهمه، در این دوره، نه صُوَری جدید از شعر مجال طرح یافت، و نه جانی تازه در کالبد شعر سنتی و رایج کشور دمیده شد. بعضی از شاعران این دوره چون محمود طرزی فقط توفیق یافتند تا در نظم جای کلمات شاعرانه می وپیاله و لاله و خط و خال شعر کهن را با واژه‌های ناشاعرانه توپ، تفنگ، الکتریک، تلگراف و... پر کنند. همین مقدار دگرگونی هم در شعر روزگار امان‌الله، گامی به پیش تصور می‌شد. شاعرانی چون عبدالعلی مستغنی (۱۲۵۲-۱۳۱۲ش‌) هواخواه رأی و نظر محمود طرزی در شعر بودند و مسائل روز را وارد شعر کلاسیک کردند. از دیگر شاعران ممتاز و دارندۀ دیوان شعر در این دوره می‌توان از عبدالهادی داوی، متخلص به پریشان نام برد که به پیروی از سبک عراقیقصیده می‌گفت. وی اشعار اقبال لاهوری (به زبان اردو) را با عنوان لا¸لی ریخته به نظم فارسی ترجمه کرد. حافظ عبدالله قاری (د ۱۳۲۲ش‌/۱۹۴۳م‌) نیز از دانشمندان ادیب عصر امانی است که در شعر، خود را «شیفتۀ طرز بیدل و کلیم» معرفی می‌کرد.
یکی از اهداف محمود طرزی، که در مجموع توفیقی نداشت، واداشتن شاعران به پرداختن به موضوعات مدرن اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بود. شاعرانی چون عبدالعلی مُستغنی (۱۲۹۲-۱۳۵۲ / ۱۸۷۵-۱۹۳۳)، و حتی حافظ عبدالله قاری (۱۲۸۸-۱۳۲۲ خ. /۱۸۷۱-۱۹۴۳) و صوفی عبدالحق بیتاب (۱۳۳۰ خ. /۱۹۵۱) که هواخواه رأی و نظر محمود طرزی در شعر بودند و مسائل روز را وارد شعر کلاسیک کردند، اما همین شاعران بیشتر غزلیات را به سبک هندی می‌سرودند. قاری، و بدنیال وی بیتاب، در عهد سلطنت ظاهرشاه لقب ملک‌الشعرا یافتند. میر محمدعلی آزاد کابلی(۱۲۵۸-۱۳۲۳ خ. /۱۸۴۲-۱۹۴۴)[۸۹]؛ پاینده محمد فرحت[۹۰]؛ عبدالغفور ندیم (۱۲۹۸-۱۳۴۴ خ. / ۱۸۸۱-۱۹۲۶)؛ مؤلف بچاپ‌رسیدۀ دستور زبان فارسی؛ غلام‌حضرت؛ شائق جمال؛ و غلام‌محمد نویداز دانشمندان ادیب عصر امانی هستند که به سبک هندی وفادار ماندند. گفتنی است در میان ادیبان نقاد و طنزنویس این دوره باید از محمداسماعیل سیاه، متخلص به گوزک یاد کرد. از او دیوانی درهرات در سال ۱۳۱۰ خ. /۱۹۳۱ به چاپ رسید.
از شاعران برجستۀ معاصر، خلیل‌الله خلیلی (زادۀ ۱۲۸۸ خ. /۱۹۰۹)، از طرفداران سبک خراسانی است و دو جلد از اشعار او در ایران به چاپ رسید. از شاعران برجستۀ دیگر می‌توان به عبدالرحمن پژواک[۹۱]، عبدالحکیم ضیائی و محمدعثمان صدقی[۹۲] اشاره کرد که همگی این ادیبان پیرو سنت‌های ادبی بوده و به آن ارج نهادند. شاعرانی چون رزاق رویین، عبدالقهار عاصی، واصف باختری،محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی، عارف پژمان، لطیف پدرام، ضیا قاضی‌زاده، محمدیوسف آیینه، رحیم الهام، سلیمان لایق، بارق شافعی، عبدالحی آرین‌پور رُستاقی، محمدآصف فکرت هروی،سعادتملوک تابش، حیدری وجودی پنجشیری و دیگران از شاعران نامدار معاصر هستند.
از دیگر ادیبان افغان در عرصه‌های دیگر ادبیات می‌توان از میرغلام‌محمد غبار، احمدعلی کُهزاد، میرمحمدصدیق فرهنگ و عبدالحی حبیبی در عرصۀ تاریخ‌نگاری؛ عبدالحکیم رُستاقی، خان‌محمد خسته، صلاح‌الدین سلجوقی، فکری سلجوقی، غلام‌حبیب نوابی، غلامرضا مایل هروی، محمدیعقوب واحدی جوزجانی، روان فرهادی، نگهت سعیدی، سید مخدوم رهین در عرصۀ تاریخ و نقد ادبی؛شاه علی‌اکبر شهرستانی، قیوم قویم، فیض‌الله ایماق، عنایت‌الله شهرانی در عرصۀ فولکلور و فرهنگ عامه؛ رشید لطیفی و محمدعلی رونق در عرصۀ نمایش‌نامه نویسی (drama)؛ سید بهاءالدین مجروح در عرصۀ داستان‌نویسی رؤیایی-تخیلی؛ و اسدالله حبیب و رَهنَوَرد زَریاب در عرصۀ داستان‌های کوتاه، یاد کرد.
علاوه بر روزنامه‌نگاری نوین، رادیو (از سال ۱۳۱۹ خ. /۱۹۴۰) و تلویزیون (از سال ۱۳۵۶ خ. /۱۹۷۷) هم مسولیت‌های تازه‌ای را بر نویسندگان افغان افزوده‌است. پس از روی‌کارآمدن دولت مارکسیستیدر افغانستان در سال ۱۳۵۷ خ. /۱۹۷۸، ادبیات و نویسندگی در افغانستان هم از زبان و اندیشه‌های اتحاد جماهیر شوروی متاثر بود. ادبیات کمونیستی حزب توده ایران، که از حدود ۱۳۳۹ خ. /۱۹۶۰ در آثار حزب خلق افغانستان نفوذ کرده‌بود، اینک در انتشارات دولتی بطور گسترده بکار برده می‌شد.
جنگ‌های داخلی و ورود ارتش سرخ به افغانستان (۱۳۵۸ خ. /۱۹۷۹)، امواج مهاجران آن کشور را به سوی ایران، پاکستان و کشورهای امریکایی و اروپایی سرازیر ساخت. ادیبان، محققان و نویسندگان کشور در دوران مهاجرت به تحقیقات ادبی، تاریخی، زبان‌شناختی و... توجه کرده‌اند و زمینه‌های فرهنگی را خصوصاً در ایران، پاکستان و امریکا، و در سال‌های اخیر در تاجیکستان و آلماننیز، ادامه داده‌اند.

No comments:

Post a Comment

Dear Readers!
Your Comments will be published soon.